دکتر علی شریعتی

به سه چیز تکیه نکن   ،   غرور، دروغ و عشق.   آدم با غرور  

می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد . 

 -------------------------------------------------- 

و هر روز او متولد میشود؛

عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛ گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...  و اینها همه کینه است که کاشته  

می شود در قلب مالامال از درد...! و این, رنج است,    

 

----------------------------------------------------------------------------------------- 

 

زن عشق می کارد و کینه درو می کند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...   می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی....   برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی...   در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو...  او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی...          او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی...او درد می کشد
و تو نگرانی که کودک دختر نباشد...   او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...               او مادر می شود و همه جا می
پرسند  نام  پدر .....

-------------------------------------------------------         

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست او جانشین همه نداشتنهاست 

--------------------------------------------------------------------------------------- 

عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی .
--------------------------------------------------------------------------------------- 

 اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت، اگر مثل خر قوی باشی،بارت 

  می کنند،  اگر
مثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند.... فقط از فهمیدن تو می ترسند

    -------------------------------------------------------------- 

آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش 

----------------------------------------------------------------- 

هر لحظه حرفی در ما زاده می‏شود

هر لحظه دردی سر بر می‏دارد

و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش می‏کند

این ها بر سینه می‏ریزند و راه فراری نمی‏یابند

مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایش‏اش چه اندازه است؟