برای نان..!!

برای نان.
سوز وسرمای بی اعتنایی به صورت معصومش سایه افکنده بودو او نه به فرداها بلکه به نان می اندیشیدو نیک اندیشان که تمام دنیا را در آستین خود داشتند بی اعتنا و بی هیچ رحم و شفقتی از کنار این احساس می گذشتند-قصه ای که سالیان درازی است قدمت دارد -برای نگاه معصومش زندگی انتظاری کشنده و گذرانی زیبا برای خداوندگان نیک اندیش دنیاوار-نگاه تب دار و معصوم او به همه ی پاهای بی احساسی بود که به خیالش مهربانی را برایش هدیه می آوردند.
من غرق نگاه ساده و معصوم او و دستان دراز شده به خورشید-که نان را از رهگذران طلب می کرد-نان این واژه مقدس-که همیشه ی تاریخ تنها واژه هراس انگیز بوده است-زندگی برای نان و نان برای زنده بودن و برای فریاد کردن و برای لذت و آرامش و سکون.که تو را و مرا و فریاد را در خود می فشارد -یک تکه نان برای زیستن و برای مردن


شیرزاد حسنی


(از دوست خوبم نساء)