برق رفته بود و بهیاری که برای کمک به زائو آمده بود ناچار شد از دختر سه ساله زائو کمک بگیره دخترک سه ساله چراغ قوه را نگه داشت و با چشم های گردشده شاهد تولد برادرش بود. بهیار بچه را از دوپا گرفت و زد توی پشتش و بچه گریه کرد بهیار از دخترک پرسید: راجع به چیزی که دیدی چی فکر می کنی؟ بچه گفت: اون از اول هم نباید می رفت اون تو. دوباره بزنش
|