انشا .....
ما خیلی خاک بازی کردیم. من هر چی گشـــــــــــــــــتم پــــسرخاله ام را پیــدا نکردم. در آن روز پدرم مرا با بیل زد، بدون بی دلیل! من در پارسال خـــیلی درس خواندم ولی نتـــوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بیرون پرت کردند.
پدرم من را به مکانیکی فرستاد تا کـــــــــــار کـنم و اوســــــتای من هر روز من را با زنجیر چرخ می زد و گاهی موقعها که خیلی عصبانی میشد من را به زمین میبست و دو سه بار با ماشین یکی از مشتریها از روی من رد میشد. من خیلی در کارهای خانه به مـادرم کمک میکنم. مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست میداشت و من را خیلی ماچ میکند ولی پدرم خیلی حسود است و من را لای در آشـپزحانه میگذاشت.
درســــــال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خیلی از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسیار حــــامله است و پدرم مـــــیگوید یا پسر است یا دوقلو، ولی من چیزی نمیگویم چون میدانم که بچهای به این انـــدازه از هیچ کجای خواهرم در نخواهد آمد!
در سال گذشته مـا به مسافرت رفتیم و با قطار رفتیم. مــن در کوپه بسیار پدرم را عصبانی کردم و او برای تنبیه من را روی تخت خواباند و تخت را محکـــم بست و من تا صبح همان گونه خوابیدم!
پدرم در سال گذشته خیلی سیگار میکشد و مادرم خیلی ناراحت است و هــــــــی به من میگوید: کپیاوغلی، ولی من نمیدانم چرا وقتی مادرم به من فحش می دهــــــد، پدرم عصـبانی میشود!
در سال گذشته ما به عـــید دیدنی رفتیم و من حدودا خیـــــلی عیدی جـمع کردهام، ولی پدرم همه آنها را از من گرفت و آنتن مـــــــاهوارهای خرید که بسیار بــدآموزی دارد و من نگاه نمیکنم و پدرم از صبح تا شب شوهای بینــاموسی نگاه میکند.
متن شما خیلی جالب انگیز شد. از خواندنش به من خوش گذشت .
سلام زهرا .م
مرسی از اینکه از بلاگ من دیدن کردی - دوست دارم بیشتر از این باهات در ارتباط باشم و نظرت رو در مورد بلاگم مطالب نوشته شده در اون بدونم
مرسی علی .ط
ایمیل من تو بلاگم هست اگه مطلب خاصی داشتی برام بفرست