پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:
«برلین فوقالعاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم میکنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا میشوند.»
مدتی بعد نامهای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:
«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»
خرگوش می ره تو جنگل روباه رو می بینه داره تریاک می کشه می گه: اقا روباه این چه کاریه پاشو/span> بدوییم شاد باشیم.
بعد می رن تا می رسن به گرگه می بینن داره حشیش می کشه. خرگوش می گه: آقا گرگه این چه کاریه پاشو شاد باشیم بدوییم.
گرگم پا می شه می رن 3تایی می رسن/span> به شیره می بینن داره تزریق می کنه.
خرگوش می گه آقا شیره این چه کاریه پاشو بدوییم ورزش کنیم شاد باشیم. شیره می پره می خورتش گرگ و روباه می گن چرا خوردیش این که حرف بدی نزد!؟
شیره می گه نه بابا این پدر سگ هرروز اکس می زنه می یاد مارو می دوونه!
دریغا که مردمان کشورمان با نفرت بیـــــــــــــشتری به صحنه بوسیدن دو عاشق نگاه میکنند ،، تا به صحنه اعدام یک جوون!
در مهربانی باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکی است
رفتم سوپر مارکت میگم یه نوشابه بزرگ بده ... میگه یعنی خانواده باشه ؟! سر جلسه دستمو بلند کردم سئوال بپرسم استاد اومده میگه سئوال داری؟ پ نه پ می خوام ببینم از اینجا دست تکون میدم منو میبینی بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید
پَ نه پَ مجردم بود اشکالی نداره ... فقط محجوب باشه ... اهل نماز و روزه
به
یاد داشته باش: من نباید چیزى باشم که تو میخواهى، من را خودم از خودم ساختهام. منى که من از خود
ساختهام، آمال من است. تویى که تو از من میسازى
آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند. لیاقت انسانها کیفیت
زندگى را تعیین میکند، نه آرزوهایشان. و من متعهد نیستم که
چیزى باشم که تو میخواهى. و تو هم میتوانى
انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه. ولى نمیتوانى انتخاب
کنى که از من چه میخواهى. میتوانى دوستم داشته
باشى، همین گونه که هستم و من هم. میتوانى از من متنفر
باشى بىهیچ دلیلى و من هم. چرا که ما هر دو
انسانیم. این جهان مملو از
انسانهاست، پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد. تو نمیتوانى برایم
به قضاوت بنشینى و حکمیصادر کنی و من هم. قضاوت و صدور حکم بر
عهده نیروى ماورایى خداوندگار است. دوستانم مرا همین
گونه پیدا میکنند و میستایند. حسودان از من
متنفرند، ولى باز میستایند. دشمنانم کمر به
نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم. چرا که من اگر قابل
ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت، نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى. من قابل ستایشم و تو
هم. یادت باشد اگر چشمت
به این دست نوشته افتاد. به خاطر بیاورى که آنهایى
که هر روز میبینى و مراوده میکنى. همه انسان هستند و
داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا. نامت را انسانى باهوش
بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که اینها
رموز بهتر زیستن هستند.
همه شما حتما این شعر را شندیده یا در جایی خوانده اید:
آن کس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند بیدار کنیدش که بسی خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
شاعر: ابن یمین
اما در دنیای امروز و در اطراف ما در بیشتر اوقات وضع جور دیگری است:
آنکس که بداند و بداند که بداند باید برود غازبه کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند با پارتی و پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند بر پست ریاست ابدالدهر بماند
شاعر : استادعالی پیام (هالو