شعری فقط برای دختران دم بخت !!
دختری با مادرش در رختخواب ......درد ودل می کرد با چشمی پر آب
گفت مادر حالم اصلا ًخوب نیست...... زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم بر سرم ......روی دستت باد کردم مادرم
سن من از 26 افزون شده ......دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس مجنون این لیلا نشد...... شوهری از بهر من پیدا نشد
غم میان سینه شد انباشته ......بوی ترشی خانه را برداشته
مادرش چون حرف دختر را شنفت ......خنده بر لب آمدش آهسته گفت
دخترم بخت تو هم وا می شود ......غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن ......این همه شوهر یکی را تور کن
گفت دختر:مادر محبوب من...... ای رفیق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستانم بارها ......من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها...... سر به زیر و با وقارم هر کجا
کی نگاهی می کنم بریک پسر ......مغزیابو خورده ام یا مغز خر؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر...... با سعید و یاسر و ایضا ًصفر
با سه تا شان رفته بودیم سینما...... بگذریم از ما بقیه ماجرا
یک سری ، هم صحبت یاسر شدم ......او خرم کرد، آخرش عاشق شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید...... قلب من از عشق او خیری ندید
مصطفای حاج قلی اصغر شله...... یک زمانی عاشق من شد بله
بعد هوتن یار من فرهاد بود...... البته وسواسی و حساس بود
بعد از این وسواسی پر ادعا ......شد رفیقم خان داداش المیرا
بعد او هم عاشق مانی شدم...... بعد مانی عاشق هانی شدم
بعد هانی عاشق نادر شدم...... بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد میان حرف او ......گفت ساکت شو دگر ای فتنه جو
گرچه من هم در زمان دختری ......روز و شب بودم به فکر شوهری
لیک جز آنکه تو را باشد یک پدر ......دل نمی دادم به هر کس این قدر
خاک عالم بر سرت، خیلی بدی ......واقعا ًکه پوز مادر را زدی
کاناداجون در کانادا
کانادا کشور خیلی بدیه. من از این کشور متنفرم. دلایل من هم واضح و مبرهنه. برای اینکه مطمئنتون کنم که نظرم کاملا درسته بعضی از دلایلم رو اینجا می نویسم تا خودتون قضاوت کنین. فقط یادتون باشه که فکر مهاجرت به این کشور عوضی رو نکنین. به همون ایران خودمون بچسبین و از زندگی پر صلح و صفا در کنار خانواده تون لذت ببرین. این هم دلایل من:
1. اینجا یک نظام پزشکی احمقانه داره که آدمها رو همین طور بی دلیل مجانی معالجه می کنه. مثلا اگر برین بیمارستان هزینه ویزیت دکتر، معالجات، عمل جراحی، اتاق بیمار، غذا و داروی بیمار و خیلی چیزهای دیگه رو دولت می ده. آخه جون من کدوم کشور خراب شده ای یه همچه کار احمقانه ای می کنه. تازه تو اکثر اتاقهای بیمارستانها تلویزیون هست. برای بچه ها وسایل بازی هست. برای همراهان اتاق انتظار هست که گاهی وقتها هم توش قهوه و شکلات مجانی گذاشتن. از همه بدتر اینکه مریض چون قرار نیست پول بده می تونه آزادنه در محیط بیمارستان بچرخه. ساعت ملاقات هم به طرز احمقانه ای معمولا از صبح شروع میشه تا شب.
2. اکثر پیاده روها و خیابونهای شهرها پر از چمنه. آدم حالش بهم می خوره اینقدر سبزی می بینه. اَه. آخه اینم شد کار. بدتر اینکه هی شهرداری میاد سر این چمنها رو می زنه و مرتبشون می کنه. تازه اینجا این قدر پارک و بوستان هست که آدم نمی دونه کدومشون رو بره. این یکی که خیلی بده. آخه آدم گیج میشه و گیجی هم برای سلامتی مضره.
3. اینجا مدرسه ها مجانیه. تازه تو این مدرسه های مجانی تو هر کلاس معمولا بیشتر از ۲۰ تا شاگرد نیست. تا دلتون بخواد در اختیار این بچه ها وسایل بازی و امکانات آموزشی گذاشتن. آخه آدم نباید حالش از این وضعیت بهم بخوره. فکر نمی کنین چقدر بچه ها فاسد میشن وقتی فکرشون آزادنه کار می کنه و می تونن از خودشون ابتکار به خرج بدن. بدتر اینکه خیلی از بچه ها تو مدرسه دو تا زبون یاد می گیرن و وقتی دیپلمشون رو می گیرن دو تا زبون انگلیسی و فرانسه رو عین هم صحبت می کنن و می نویسن. واقعا این یکی که دیگه حالم رو بهم می زنه.
4. دولت لوس کانادا برای اینکه مردم رو خر کنه به اونهایی که بچه دارن هرماه یه پولی می ده. احمقانه اینه که اگر کسی در آمدش کمتر باشه پول بیشتری می گیره. بعضی ها برای هر بچه ای بیش از ۲۵۰ دلار در ماه می گیرن تازه علاوه بر اون اخیرا ۱۰۰ دلار هم بابت پول مهد کودک می گیرن. اَه اَه اَه
5. بیشتر راههای کانادا اتوبانه. آخه تو رو خدا یکی نیست بگه اتوبان باعث میشه آدم راحت تر باشه و این خیلی بده. بدتر اینکه اکثر این اتوبانها عوارضی ندارن و همین طور مجانی می ری توشون. تو رو خدا می بینی مالیاتی که از ما میگیرن رو صرف چه بریز و بپاشهایی می کنن.
6. تو این کشور عجیب و غریب خدمات آزمایشگاهی مجانی. آخه آدم این رو به کی بگه.
7. وقتی میری آزمایشگاه نه تنها خون و ادرار و اونی که نمیشه اسمش رو بگم مجانی آزمایش می کنن بلکه احمقا نتیجه آزمایش رو مستقیم می فرستن برای دکترت که مریض به زحمت نیفته. این دیگه قابل تحمل نیست.
8. بدترین چیز اینه که تقریبا همه اتوبوسهای مدارس اینجا به یک شکلن. همه به رنگ زردن که حال آدم ازش بهم می خوره. آخه احمقا فکر می کنن اگه رنگ اتوبوس زرد باشه بهتر دیده میشه و خطر تصادفش کمتره و بچه ها جونشون بیشتر در امانه. از اون احمقانه ترش اینه که وقتی سرویس مدرسه وا میسته که بچه ها رو سوار یا پیاده کنه کلی چراغهای عجیب غریب دور و ورش روشن میشه و همه ماشینها در هر طرف خیابون که باشن وامیستن تا بچه ها با امنیت کامل تو خیابون تردد کنن. آخه چه اهمیت داره که چندتا بچه در طول سال به خاطر تصادف بمیرن که اینا این همه مردم رو به زحمت میندازن.
9. اگه بخوای تو کانادا یه کار جدید راه بندازی اینقدر بهت اطلاعات مجانی میدن که دیگه بالا میاری. از وب سایتهای دولتی بگیر تا مشاورای حضوری که همین طور پول مالیات رو به عنوان حقوق بهشون میدن تا به یه عده که می خوان ایجاد کار بکنن کمک کنن. آخه اینم شد کار. چرا باید از آدمهایی که طرحهای خوب تو کلشونه حمایت کرد. چرا دولت تا ۲۵۰ هزار دلار به این جور آدمها وام میده. چرا شهرداریها از این آدمهای مبتکر حمایت می کنن. این دیگه چه وضعشه بابا.
10. از سیستم بد اداری اینجا هر چی بگم کم گفتم. بیشتر کارهای اداری اینجا یا از طریق اینترنت انجام میشه و یا از طریق تلفن. برای اینکه نکنه کارمندهای تنبلشون بخوان با ارباب رجوع سر و کله بزنن بیشتر کارها رو از راه دور و در اسرع وقت انجام می دن. این دیگه نوبرشه والا.
11. اینترنت تو کانادا سانسور نمیشه. اینم شد کار. هر کی هر چقدر دلش بخواد به دولت و دولت مردان اینجا فحش می ده. اینم شد روش اداره دولت. کسی رو اینجا به خاطر انتقاد کردن از دولت زندانی نمی کنن. بدتر اونکه سرش رو هم زیر آب نمی کنن. من که اصلا سر در نمیارم.
12. تو خیلی از شرکتهای بزرگ وقتی کارمندها میرن سر کار اصلا کارت نمی زنن. اصلا کسی ازت نمیپرسه کی اومدی کی رفتی. این دیگه چه وضعشه. اون وقت با این وجود اکثر کارمندها به موقع میان و به موقع میرن.
13. اینجا تقریبا هر کس هر جوری دلش بخواد لباس می پوشه و دین هم آزاده و هر کسی هر دینی که بخواد داره. کسی اصلا ازت سوال نمی کنه که دین و ایمونت چیه. یا اصلا دین و ایمون داری یا نه. این دیگه انتهای بی شعوریه.
14. نظام بانکی اینجا حال آدم رو بهم می زنه. بیشتر کارها اتوماتیک انجام میشه. پرداخت قبضهات رو میتونی اتوماتیک کنی. دریافت حقوقت اتوماتیکه. خیلی از کارها رو از طریق اینترنت انجام می دی. دستگاههای خود پرداز همه جا ریخته که بتونی راحت پول بگیری یا کارهای بانکیت رو انجام بدی. کارتهای اعتباری و خطهای اعتباری و غیره و غیره تو رو از اینکه به دوستان و آشنایانت برای گرفتن پول مراجعه کنی بی نیاز می کنه. همینه که آدمها از هم فاصله می گیرن. چون هیچ کس از کسی طلبکار نیست کمتر به هم دیگه تلفن می زنن.
15. آدم از پلیس کانادا نمی ترسه. بابا پلیس باید ابهت داشته باشه نه اینکه به آدم احترام بذاره. همینه که رقم جرم و جنایت اینجا کمه دیگه. لابد مردم از پلیس خجالت می کشن. چون مطمئنم که از پلیس نمی ترسن. کشور کم جرم و جنایت که کشور نیست.
رقم تورم تو کانادا کمتر از سالی ۳ درصده. معمولا این رقم حدود ۲ درصد نگه داشته میشه. اعصاب آدم خرد میشه از بس که قیمتها زیاد نمیشن. احساس می کنی که هیچ تحرکی تو اقتصاد این کشور نیست.
اگه بخوام از بدیهای کانادا بگم این لیست سر به فلک می کشه ولی فکر کنم همین ۱۵ مورد برای اینکه متقاعدتون کنه کافی باشه. دیگه به اینکه فروشنده ها خوش برخوردن، پلیس از آدم رشوه نمی خواد، مردم به هم احترام می ذارن و خیلی چیزهای بد دیگه اشاره نمی کنم.
نوشته شده در جمعه یکم دی 1385ساعت 9:55 توسط کاناداجون | آرشیو نظرات
بیشتر مردم کانادا کشورشون رو دوست دارن. به علامت وسط پرچمشون احترام می گذارن و از زندگی توی این کشور راضی هستن. این حرفها براتون کمی عجیب نیست؟
"محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد " . تولستوی
" ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم " . شوپنهاور
آنکه می تواند ، انجام می دهد،آنکه نمی تواند انتقاد می کند " . جرج برنارد شاو
" لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم؛ غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند " . علی شریعتی
"تمدن، تنها زاییده اقتصاد برتر نیست، در هنر و ادب و اخلاق هم باید متمدن بود و برتری داشت " . لویی پاستور
" باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند " . فردریش نیچه
" کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است " . نادر شاه افشار
"اگر در اولین قدم، موفقیت نصیب ما می شد، سعی و عمل دیگر معنی نداشت." موریس مترلینگ
"بهترین چیزها زمانی رخ می دهد که انتظارش را نداری." گابریل گارسیا مارکز
" لازم نیست گوش کنید، فقط منتظر شوید . حتی لازم نیست منتظر شوید ، فقط بیاموزید آرام و ساکن و تنها باشید. جهان آزادانه خود را به شما پیشکش خواهد کرد تا نقاب از چهرهاش بردارید انتخاب دیگری ندارد؛ مسرور به پای شما در خواهد غلطید " . فرانتس کافکا
" گنجی که در اعماق نامحدود شما حبس شده است ، در لحظه ای که خود نمی دانید ، کشف خواهد شد " . جبران خلیل جبران
"اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی ." ارد بزرگ
" کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند " . گوته
" پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی " . مهاتما گاندی
" کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد " . فردوسی خردمند
" تکامل و حرکت، مبنا و پیش فرض کل وجود است " . انگلس
" بیشترین تأثیر افراد خوب زمانى احساس مى شود که از میان ما رفته باشند " . امرسون
" از دیروز بیاموز. برای امروز زندگی کنو امید به فردا داشته باش" . آلبرت انیشتن
" برای اداره کردن خویش ، از سرت استفاده کن . برای اداره کردن دیگران ، از قلبت " . دالایی لاما
" انسان باید از هر حیث چه ظاهر و چه باطن , زیبا و آراسته باشد " . چخوف
" لحظه ای که به کمال رسیدم و منور شدم ، تمام هستی کامل و منور شد " . بودا
" تمام افکار خود را روی کاری که دارید انجام می دهید متمرکز کنید . پرتوهای خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند " . گراهام بل
به همین سادگی؛ مراسم ازدواج پسر رییس جمهوری
کشورمان و دختر آقای مشایی
سایت جهان نیوز-مراسم ازدواج نزدیک به 4 ساعت طول کشید که پذیرایی با میوه و شیرینی بود و نماز جماعت مغرب و عشا هم به امامت آقای احمدی نژاد برگزار شد. از شام هم خبری نبود؛ "به همین سادگی".
به گزارش خبرگزاری ها ، مجلس زنانه در منزل آقای مشایی(رییس سازمان میراث فرهنگی) و مجلس مردانه در منزل صاحبخانه آقای مشایی که پدر شهید و شغل وی نیز بنایی میباشد، برگزار شد.
تعداد میهمانان مرد 20 نفر و میهمانان زن 25 نفر بودند و خطبه عقد را حاج آقا ثمری خواند. مهریه نیز 14 سکه بهار آزادی به نیت 14 معصوم(ع).
در ایام عید مراسم خواستگاری نیز در عین سادگی برگزار شد.آقای احمدی نژاد در این مراسم به دیدار صاحب خانه آقای مشایی که پدر شهید هستند، رفت. قبل از برگزاری مراسم ازدواج نیز آقای احمدی نژاد اظهار داشت که اگر ایشان اجازه بدهند، مراسم مردانه در منزل این شهید بزرگوار برگزار شود، که این امر محقق شد.
مراسم ازدواج نزدیک به 4 ساعت طول کشید که پذیرایی با میوه و شیرینی بود و نماز جماعت مغرب و عشا هم به امامت احمدی نژاد برگزار شد. از شام هم خبری نبود؛ "به همین سادگی".
راهی هست که انگلیسی تایپ کنید و SMSبراتون 9 تومان حساب بشه:
(در مورد خط همراه اول)
در حالت استاندارد SMS های انگلیسی معمولی که شمادر گوشی خود مینویسید و ارسال میکنید بصورت TextCoding: 7 Bit-tandard و بطول160 کاراکتر ارسال میشوند ، باید SMS های خودتون رو بصورت TextCoding: UCS-2 ارسال کنید تا سیستم مرکز SMS فریب خورده و آنها مانند SMS فارسی حساب کند همان 9 تومان است! که البته اگر شما SMS های خودتون رو با TextCoding: UCS-2 محدودیت 70 کاراکتر در هر پیغام را خواهیدداشت.
خوب چطور شما پیغام خود را بصورت TextCoding: UCS-2 ارسال کنید؟
اگر گوشی شما در ابتدای تایپ SMS به شما اجازه انتخاب بین این دو TextCoding بدهد که همه چیز حل است.اما اگر اینطور نباشد فقط کافیست در شروع SMS خود یک حرف فارسی را وارد کنید تا فرمت نوشتن SMS به UCS-2 تغییر کند بیشتر گوشیها به محض برخورد با یک کاراکتر غیر انگلیسی (حالا مهم نیست که این کاراکتر در گوشی شما بصورت مربع نشان داده میشود یا مثلا یک الف فارسی) فرمت نوشتن را به UCS-2 تغییر میدهند وکنتور تعداد حروف مجاز را در بخش بالای صفحه نوشتن SMS از 160 کاراکتر به 70 کاراکتر تغییر میدهند.
این روش برای کسانی مناسب است که گوشی آنها امکانات فارسی نویسی ندارد و یا اصلا دلشان نمیخواهد فارسی بنویسند .
شاید بپرسید که گوشی من اصلا حروف فارسی ندارد که بخواهم یک کاراکتر فارسی در اول SMS درج کنم تا فرمت پیغام من به UCS-2 تغییر کند !
جواب این است که حداقل پیش آمده که دوست شما برایتان یک SMS فرستاده باشد و شما آن را یا بصورت فارسی و یا بصورت مربع مربع در گوشی خود داشته باشید، کافیست یکی از آن حروف را بردارید و در SMS جدید خود درج کنید.
مرکز ُSMS مخابرات فرق بین SMS فارسی و انگلیسی را از روی TextCoding می فهمد و اگر شما بتوانید به هر صورتی SMS خود را بصورت TextCoding: UCS-2 ارسال کنید برای شما تعرفه 9 تومن حساب میشود به جای 23 تومن!
لازم به یادآوری است که اگر از برنامه های Flash SMS هم استفاده کنید که برای سیستم عامل سیمبین زیاد است بازهم SMS َشما بصورت UCS-2 ارسال میشود که به نفع شماست.
امیدوارم توضیحات روشن و مفید بوده باشد.
چند حکایت از پائولوکوئیلو
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که اوفقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند.
دیگری گفت: موافقم .اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم .
وقتی به قله رسید ند ،شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید وآنها را پایین ببرید
شهسوار اولی گفت:می بینی؟بعداز چنین صعودی ،از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم.محال است که اطاعت کنم .
دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسید،هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.
مرشد می گوید: تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند .
رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند.زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند اندک اندک ای عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،کافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند. فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد .پای ما نیز ، همچون فیلها،اغلب با رشته های ضعیف و شکننده ای بسته شده است ، اما از آنجا که از بچگی قدرت تنه درخت را باور کرده ایم، به خود جرات تلاش کردن نمی دهیم، غافل از اینکه برای به دست آوردن آزادی ، یک عمل جسورانه کافیست .
مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود .مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم .
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید : خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند .
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند .زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آنها یکی است .او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را میگیری؟
فروشنده گفت: من هنرمندم . قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است .
در روم باستان، عده ای غیبگو با عنوان سیبیل ها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در نه کتاب نوشتند.سپس کتابها را به تیبریوی عرضه کردند . امپراطور رومی پرسید : بهایشان چقدر است؟
سیبیل ها گفتند: یکصد سکه طلا
تیبریوس آنها را با خشم از خود راند سیبیل ها سه جلد از کتابها را سوزاندند و بازگشتند و گفتند:قیمت همان صد سکه است . تیبریوس خندید و گفت:چرا باید برای چیزی که شش تا و نه تایش یک قیمت دارد بهایی بپردازم؟
سیبیل ها سه جلد دیگر را نیز سوزاندند و با سه کتاب باقی مانده برگشتند و گفتند:قیمت هنوز همان صد سکه است .
تیبریوس با کنجکاوی تسلیم شد و تصمیم گرفت که صد سکه را بپردازد . اما اکنون او می توانست فقط قسمتی از آینده امپراطوریش را بخواند .
مرشد می گوید: قسمت مهمی از درس زندگی این است که با موقعیتها چانه نزنیم .
|
|
مرگ همکاریکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:«دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم.»
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است.
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت. همه پیش خود فکر مىکردند: «این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!»کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید. نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:«تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید به خودتان کمک کنید.زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگىتان یا محل کارتان تغییر مىکند، دستخوش تغییر نمىشود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مىباشید.
مرگهای باور نکردنی
از قدیم گفتهاند، مرگ حق است و پیمانه هر کس زمانی که پر شود، دیگر چارهای جز رفتن ندارد. ولی چگونه مردن اهمیت خاص خودش را دارد. بعضیها خیلی عادی و با آمادگی ذهنی کامل اطرافیان از دنیا میروند و بعضی دیگر خیلی غیرمنتظره و اتفاقی میمیرند. در این جا به برخی از مرگهای غیرمنتظره و باورنکردنی اشاره میکنیم:
مـرده پیـــروز: «فرانـک هایس» معروف به «جاکی» یک اسبسوار معروف که در مسابقات اسبسواری مختلفی شرکت کرده بود. او در آخرین مسابقه خود دچار حمله قلبی شد و روی اسب از دنیا رفت ولی اسب همچنان به دویدن ادامه داد و «هایس» را اولین «مرده پیروز» میدان اسبسواری کرد.(1953)
همکلاسی خوشمزه: یک زن 25 ساله هلندی به نام «رنه هارت ولت» که در شهر پاریس مشغول به تحصیل بود با یکی از همکلاسیهای ژاپنی خود به نام «ایزی ساگاوا» دوست شد.مدتی بعد «ایزی»، «رنه» را برای شام به منزل خود دعوت کرد. وقتی «رنه» دعوت «ایزی» را پذیرفت، هرگز تصورش را نمیکرد که شام آن شب خود او خواهد بود. ایزی در خونسردی کامل رنه را کشت و گوشت بدنش را برای شام پخت و خورد. او مدتی بعد دستگیر شد ولی به دلیل نامساعد بودن وضعیت جسمانی در دادگاه حضور نیافت و کمی بعد به کشورش ژاپن فرستاده شد. او پانزده ماه بعد، از زندان ژاپن آزاد شد!(1981)
خبر خوش همسر: « فرانسیس فیبر» برنده لوکزامبورگی مسابقه دوچرخهسواری «توردو فرانس» در زمان جنگ جهانی اول در اثر شنیدن یک خبر خوش جان خود را از دست داد. در آن زمان او درون سنگر نشسته بود که همسرش با بیسیم به او خبر داد دخترشان به دنیا آمده است. فرانسیس از شنیدن این خبر آنچنان خوشحال شد که به هوا پرید و در همان زمان مورد اصابت گلوله یک سرباز آلمانی قرار گرفت و مرد.(1915)
شاهزادهای که خانوادهاش را دوست نداشت: روز اول ماه ژوئن، شاهزاده «دینپدرا» ولیعهد کشور نپال از برنامه ازدواجی که خانواده برای او ترتیب داده بودند، خشمگین شد و سر میز شام تقریبا همه اعضای خانواده را به گلوله بست در این قتل عام پدر پادشاه او هم کشته شد ولی طبق قوانین و سنت نپال دینپدرا که خودش هم به شدت زخمی شده بود، تاج پادشاهی را بر سرگذاشت و سه روز بعد از دنیا رفت.(2001)
مرگ شعبدهباز: «تامی کوپر» شعبدهباز معروفی در کشور انگلیس بود. او در حال اجرای یک برنامه روتین تلویزیونی بود که از دنیا رفت. بیشتر تماشاگران و حاضران در استودیو تا مدتی فکر میکردند این هم بخشی از نمایش تامی کوپر شعبدهباز است.(1984)
نخستوزیر، شنا بلد نیست: «هارولد هالت» نخستوزیر وقت کشور استرالیا در ساحل شهر ملبورن در حال شنا بود که ناپدید شد و جسد او هرگز پیدا نشد.(1967)
ملخ هلیکوپتر: «ویک مارو» هنرپیشه دهه هفتاد آمریکا در حال بازی در صحنهای از فیلم «منطقه گرگ و میش» بود. در این صحنه او باید به همراه دو هنرپیشه خردسال فیلم «میکا دینله» و «رنه شین ییچن» سوار بر یک هلیکوپتر میشدند ولی در برابر چشمان حیرتزده عوامل پشت صحنه، ملخ هلیکوپتر به او اصابت کرد و سرش را از بدن جدا کرد. در این حادثه دو کودک هنرپیشه هم جان خود را از دست دادند.(1982)
خلالدندان مرگآور: «شرود اندرسون» نویسنده از همه جا بیخبر در یک مهمانی شرکت کرده بود. او پس از صرف غذا دندانهایش را با یک خلال دندان معمولی پاک میکرد که ناگهان خلال دندان به گلویش پرید و اندرسون در اثر عفونت ناشی از خلال دندان از دنیا رفت. (1941)
هواپیمای جنگی و مرگ نوجوان: یک هواپیمای جنگنده میگ 2300 که در آسمان کشور بلژیک پرواز میکرد، دچار مشکل شد. خلبان و دستیارش با چتر نجات از هواپیما پایین پریدند و جان خود را نجات دادند ولی هواپیما که روی سیستم پرواز اتوماتیک تنظیم شده بود به پرواز خود ادامه داد و کمی جلوتر به زمین سقوط کرد. ولی نکته اینجاست که این هواپیمای خالی نزدیک یک نوجوان بلژیکی از همهجا بیخبر افتاد. و منجر به مرگ او شد. (1989)
خودکشی سیاستمدارانه: «بود دویر» یک سیاستمدار جمهوریخواه بود که در یک مصاحبه تلویزیونی مطبوعاتی اقدام به خودکشی کرد. او که متوجه شده بود به خاطر افشای شرکت او در یک توطئه سیاسی محکوم به 55 سال حبس میشود بلافاصله با یک هفت تیر به خودش شلیک کرد.(1987)
آپولو 1: سه فضانورد سفینه آپولو 1 سوار بر آن در حال انجام یک تمرین کوتاهمدت و ساده بودند که ناگهان این سفینه آتش گرفت و هر سه خدمه آن جان خود را از دست دادند.(1967)
مسابقه اتومبیلرانی: «جیجی پاری توماس» راننده اتومبیلهای مسابقه در انگلستان بر اثر اصابت زنجیر موتور اتومبیل خودش به شدت مجروح شد و در دم جان سپرد، او میخواست رکورد سرعت قبلی خودش را بشکند ولی در اواسط راه زنجیر موتور در رفت و مثل شلاق به پای توماس خورد و باعث مرگ فوری او شد ولی پای او همچنان روی پدال گاز ماند و اتومبیل به خط پایان رسید. او در آن روز توانست با سرعت 171 مایل بر ساعت رکورد سال گذشته خودش را بشکند.(1927)
ورود نامناسب: «اوون هارت» کشتیگیر محبوب آمریکایی قرار بود آن شب در یک مسابقه نفسگیر ملی برنده میدان باشد ولی خبر نداشت که اجل به او مهلت ورود به دایره طلایی را نخواهد داد. ازدحام جمعیت حاضر در استادیوم به حدی زیاد بود که دستاندرکاران، بازیکنان را با استفاده از یک کابل از شیروانی استادیوم به وسط زمین میفرستادند در آن شب هم اوون هارت در حال پایین آمدن با کابل بود که از ارتفاع 23 متری به پایین سقوط کرد و جان خود را از دست داد.(1999)