طنز هفته :
۱۲ روش شناسایی ایرانیهای
مقیم خارج
توجه: دوستان عزیز خارج از کشور توجه کنند اینها طنز
هستند و فقط برای سرگرم شدن شما عزیزان میباشد
خواهش میکنم با آرامش کامل این طنز را مطالعه فرمایید و
ما قصد توهین به هیچ یک از ایرانی های عزیز را نداریم.
1- شلوار لی با پیرهن و کفش اسپرت میپوشند
2- موقع حرف زدن S را “اس” تلفظ میکنند.
3- جمله های کوتاه مثل How is going on را با Accent نزدیک به انگلیسی تلفظ میکنند اما اگر جمله از 5 کلمه بیشتر شود انگلیسی را فارسی صحبت میکنند.
4- در هر 10 کلمه یکبار از لغت Actually استفاده میکنند. در 10 کلمه بعدی از To be honest
5- در ایران ماهی یکبار به زور حمام میرفتن اما در خارج هر روز دوش میگیرند و اگر کسی بوی بد دهد انتقاد میکنند.
6- به ظاهر وانمود میکنند که مثل خارجی ها Care نمیکنن اما زیر چشمی فضولی میکنند.
7- اگر لغت یا اصطلاح جدید انگلیسی یاد بگیرند در اولین فرصت ممکن جلوی دوستان ازش استفاده میکنند.
8- وقتی ایرانی جدید میاد با هیجان فرد جدید الورود را به Shopping Centre برده و طوری با هیجان توضیح میدهند که انگار 100 سال اینجا بودن و همه اینها را خودشان ایجاد کرده اند.
9- اگر به یک هندی یا پاکستانی توهین شود از او حمایت میکنند و صحبت از Discrimination و Racism میکنند اما اگر همین اتفاق برای یک ایرانی غریبه بیافتد خارجی میشوند و Care نمیکنند.
10- همیشه در حال Sue کردن هستند.
11- توی ایران اگر خواهرشون دوست پسر داشت تیکه پارش میکردن اما اینجا روشن فکر هستن و مشکلی با این موضوع ندارن.
12- موقعی که ایران میرن کارت شهروندی یا گواهینامه رانندگی خارجی جلوی دیگران همش از جیبشون می افته بیرون و میگن Oh shit و برش میدارن.
آرم دانشگاه تهرانهمیشه طرز نوشتن «ن» در آرم دانشگاه تهران برایم سؤال انگیز بود تا اینکه در یک روز آفتابی تابستان 2003 به یکی از هیجان انگیزترین کشف هایم دست یافتم: پیدا کردن آرم دانشگاه تهران در موزه متروپالتن نیویورک* ـ متأسفانه هیچ توضیحی درباره این لوگو داده نشده بود، تنها نکته این بود که آن را در بخش ساسانیان قرار داده بودند. احتمالاً آرم یکی از دانشگاههای باستانی ایران است
|
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تامردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند…!
پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی باسنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذررو به مرد دروازه بان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خیر، اینجا بهشت است."
- "چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم."
دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت: "میتوانید وارد شوید و هر چقدر دلتان میخواهد بنوشید."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. ازنگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند،به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود وصورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: " روز بخیر!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنهایم . من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهیدبنوشید.
مرد، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت!
- بهشت؟!! اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند:" باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود! "
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند!!! چون تمام آنهایی که حاضرندبهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند...
بخشی از کتاب "شیطان و دوشزه پریم " اثر پائولو کوئیلو
داستانی واقعی ، ساده و تکان دهنده ! یک نقص ژنتیکی که باعث می شود فرزندان پسری که با این نقص به دنیا می آیند فاقد هر گونه قوای ایمنی باشند و در برابر هیچ نوع میکروبی مقاومت نکنند به نام SKID. این کودکان بیش از چند ماه زنده نمی ماندند ولی در سال 1971 در ایالت تگزاس ، وقتی مادری که یک دختر داشت و پسرش را در اثر این بیماری از دست داده بود دوباره تصمیم می گیرد که باردار شود دکتری به او اطمینان می دهد که اگر هنگام زایمان اتاق کاملا استریل باشد و نوزاد پس از به دنیا آمدن به حبابی استریل منتقل شود می تواند در برابر میکروبها محافظت شود و بعد هم با پیوند استخوان خواهرش زنده بماند !
تا اینجا همه چیز درست است ولی انها یک چیز را محاسبه نکردند و آن هم اینکه اگر پیوند برقرار نمی شد چه ؟ و این اتفاق هم افتاد ! یعنی خواهرش نتوانست دهنده مغز استخوان باشد و حالا مسئله این بود که چه کار کنند ؟ او را در حباب زنده نگاه دارند و یا بیرون بیاورند تا بمیرد ؟
آنها امیدوارانه به پیشرفت علم پزشکی دل بستند و او را زنده نگاه داشتند و این پسر به نام دیوید تا 12 سالگی زنده ماند در حالیکه هرگز نتوانست طعم در آغوش کشیده شدن و یا حتی لمس یک انسان دیگررا و حتی نفس کشیدن در هوای آزاد را بچشد ! زندگی این پسر در مستند پزشکی شبکه چهار پخش شد و بسیار فوق العاده بود !
الکساندر فلمینگ
کشاورز فقیر اسکاتلندی بود و فلمینگ نام داشت.
یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید...
پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند.
فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد...
روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید.
مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود.
اشراف زاده گفت: " می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی".
کشاورز اسکاتلندی جواب داد: " من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم".
در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشراف زاده پرسید: " پسر شماست؟"
کشاورز با افتخار جواب داد:"بله"
با هم معامله می کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد...
پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد...
سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد.
چه چیزی نجاتش داد؟ پنسیلین !
از یادداشت های یک دختر ترشیده : شاید به مناسبت روز جهانی زن
برگرفته از وبلاگ یک دختر ترشیده :
این که می گویند درازدواج، تقدیر نقش اصلی را دارد واقدامات شما، تا قسمت نباشد، به جایی نخواهد رسید، کاملا درست است.
فرض کنید مریم بخواهد برای بازکردن بختش، خود وارد عمل شود.او تصمیم می گیرد به سراغ دوستان متاهلش رفته وازآنها بپرسد چطور شد که ازدواج کردند، آن گاه همان اقدامات را به عمل بیاورد. چه اتفاقی خواهد افتاد؟!:
مریم: شهرزاد جان! چه شد که با محمد ازدواج کردی؟
شهرزاد: خوب … می دانی که محمد همکارم بود… راستش من از او خوشم می آمد و سعی کردم با محبت و توجه، نظرش را جلب کنم…
{ مریم به پسر موردعلاقه اش در محل کار: پنجره را ببندید، خدای ناکرده سرما می خورید!
همکار : اصلا دوست دارم سرما بخورم تا دوست دخترم بیشتر نازم را بکشد. به شما ربطی دارد؟! (زیر لب) دخترهای این دوره و زمانه چقدر پر رو شده اند! }
***
مریم :شهره جان! تو چطور با همسرت آشنا شدی؟
شهره :آشنایی ما از یک دعوا شروع شد. او توی کارم دخالت کرد و من ناراحت شدم، با هم بحث تندی کردیم و…!
{ همکار مجرد مریم: خانم، به نظر من نباید این کار را این طور انجام می دادید…
مریم: به شما چه ربطی دارد؟ خجالت نمی کشید توی کار من دخالت می کنید؟!
همکارمجرد مریم: اصلا به درک! مرا بگو که خواستم کمکتان کنم! همین کارها را کرده اید که تا این سن مجرد مانده اید دیگر!! }
***
مریم : آزیتا، تو با عشق ازدواج کردی؟
آزیتا:نه. من آن موقع فکر کنکور و دانشگاه بودم! مادرم اصرارداشت ازدواج کنم.
{ مادرمریم: فلانی غلط کرده بیاید خواستگاری تو!او لیاقت پاک کردن کفش های تو را هم ندارد!!(این قسمت، واقعی است! )
***
مریم : فرشته تو کجا با همسرت آشنا شدی؟
فرشته: کنار دریا… من و او با کمی فاصله ازهم نشسته بودیم.او ازمن پرسید چرا تنها آمده ام شمال. من هم به شوخی گفتم آمده ام شمال، شاید از تنهایی در بیایم!
کنار دریا:
پسر جوان: شما تنها هستید؟
مریم: در حال حاضر بله…
پسر: آهان… همراهتان رفته چیزی بخرد؟
مریم : نه… من همراه ندارم!
پسر: پس چه همراه بی ذوقی دارید! توی هتل مانده؟!( بابا آی کیو!)
مریم: نه… من کلا تنها آمده ام…
پسر: واقعا نامزدتان اجازه داده شما تنهایی بیایید لب ساحل؟!( ای خدااااا!)
مریم : من اصلا نامزد ندارم، تنها آمده ام شاید اینجا از تنهایی در بیایم!
پسر: چه جالب! چون من وهمسرم برعکس شما آمده ایم اینجا تا با یک خاطره خوب و به طور توافقی از همدیگر جدا بشویم!
لطفا جدی نگیرید البته فقط خانمها
تحقیقات نشان داده که فقط 20% مردها عقل دارند
.......
80% بقیه زن دارند !!!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟
مردها بر اثر کمبود عاطفه ازدواج می کنند
بر اثر کمبود حوصله طلاق می دن
ولی نکته جالب اینه که بر اثر کمبود حافظه دوباره ازدواج می کنند !!!! ؟؟؟؟؟؟؟
مردها سه تا آرزو دارن :
- اونقدر که مامانشون می گن خوش تیپ باشن !
- اونقدر که بچه شون می گن پولدار باشن !
و مهمتر از همه اینکه :
- اونقدر که زنشون شک داره زن داشته باشن !!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟
- بیشتر مردان موفقیت شون رو مدیون زن اولشون هستند و
زن دومشون رو مدیون موفقیت شون !!!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟؟
مرد اولی : امان از دست این زنها !؟ زنم تمام دارائیمو برداشت و رفت !
دومی : خوش به حالت ! زن من تمام دارائی مو برداشت و نرفت !!!! ؟؟؟؟؟
- زن به شوهر : من احمق بودم که باهات ازدواج کردم !
مرد : عزیزم چرا عصبانی می شی ! خب من هم عاشقت بودم اینو نفهمیدم !!!! ؟؟؟؟؟
- اگه می بینی اینقدر دوستت دارم
اگه می بینی اینقدر منتظرت می شم
اگه می بینی تو دنیا با هیچ کس عوضت نمی کنم
باور کن اکس زدی تو توهمی !!!! ؟؟؟؟؟؟
فرق پیر دختر با پیر پسر:
- اولی موفق نشده ازدواج کنه
ولی دومی موفق شده ازدواج نکنه !!! ؟؟؟
- یه ضرب المثل آموزنده هست که می گه :
مردن برای زنی که عاشقشی از زندگی باهاش آسون تره !!!!! ؟؟؟؟؟؟
مرد به زن : عزیزم ممنونم ازت ! تو اعتقاد به دین رو به زندگیم آوردی!
چون من قبل از ازدواج معتقد بودم جهنم اصلا" وجود نداره !!!!! ؟؟؟؟؟؟؟
دختر نابغه ۱۹ ساله ایرانی ، جوان ترین استاد دانشگاه در جهان
|
شراب حرام و حلال آقای شریفینیا
محمدرضا شریفینیا با تشبیه احمدینژاد به "سرکه" از آزیتا حاجیان به شراب حلال و هدیه تهرانی به عنوان شراب حرام یاد کرد و درباره محمدرضا گلزار هم از عبارت کفشدوزک درخت مو استفاده کرد!
محمد رضا شریفینیا در گفتگویی با نشریه "رضا رشیدپور" با اشاره به رابطه کاری خود با محمدرضا گلزار از خاطره همکاری او در فیلم "میهمان مامان" داریوش مهرجویی گفت. او گفته است: از طریق گروه آریان با گلزار آشنا شدم. عقیده داشتم که گلزار باید با یک کار دیگر به جز فیلم آقای قادری وارد سینما میشد او باید چند وقتی در تئاتر کار میکرد و بعد وارد سینما میشد.
به نوشته «رویش»،شریفینیا ادامه داده است: رضا به من گفت دوست دارد در یک کار خاص بازی کند من هم در اولین کاری که پیش آمد او را برای نقش معتاد فیلم میهمان مامان انتخاب کردم. ابتدا مهرجویی از کارش راضی نبود اما من به او گفتم که گلزار را برای کار آماده میکنم. او برای نقش یک ریش 15 سانتیمتری گذاشت و تستگریم هم شد. در همین زمان آقای فرحبخش میخواست کما را بسازد و در نظر داشت از گلزار استفاده کند.
وی ادامه میدهد: ما قبل از شروع میهمان مامان با آقای مهرجویی سفری به فرانسه داشتیم. در آنجا یکی از دوستان تماس گرفت و گفت گلزار ریشش را زده است. من به آقای فرحبخش زنگ زدم و او گفت که ما حرفی نزدیم خود گلزار ریشش را زده است. من همان موقع با پارسا پیروزفر تماس گرفتم و گفتم ریش بگذارد برای بازی در نقش معتاد. از پاریس که برگشتیم گلزار به من زنگ زد و گلایه کرد. به او گفتم طبق قراری که داشتیم عمل نکردی و و تمرد کردی. گفت تا شروع کار شما من اینطرف کارم تمام میشود و ریش میگذارم. گفتم ما هفته دیگر کار را شروع میکنیم. من هم این کار را نمیکنم تا بدانی وقتی قراری میگذاریم باید سر آن بمانی.
به گزارش «فردا»، شریفی نیا در پایان این گفتگو با رضا رشید پور در مقابل برخی اسامی نظرات خود را اینگونه اعلام کرده است:
بهرام رادان؟
انگور یاقوتی.
قالیباف؟
انگور شاهانی.
ابراهیم حاتمیکیا؟
درخت انگور.
تهمینه میلانی؟
دلمه برگ مو.
محمدرضا گلزار؟
کفشدوزک درخت مو.
داریوش مهرجویی؟
باغ انگور.
سید محمد خاتمی؟
تاکستان.
مسعود دهنمکی؟
هستهانگور.
میشود توضیح بدهید؟
شما میتوانید خود انگور را بخورید و به هستهاش اعتنا نکنید، یا این که آن هسته را بکارید و یک تاکستان ازش بسازید.
محمود احمدی نژاد؟
سرکه.
یعنی چه؟
من شنیدم که یک خبرنگار خارجی از آقای احمدی نژاد سوال کرده که چهره شما زیبا نیست و به درد ریاست جمهوری نمیخورد، ایشان هم پاسخ داده که اگر به درد ریاستجمهوری نمیخورد به درد نوکری مردم که میخورد. این جمله مرا تکان داد و اگر قبل از انتخابات شنیده بودم حتما به ایشان رای میدادم.
آزیتا حاجیان؟
شراب حلال.
هدیه تهرانی؟
شراب حرام.
خب بهتر است تا قضیه بیخ پیدا نکرده مصاحبه را تمام کنیم.
من هم موافقم.
وزیر دفاع حامله اسپانیا به همراه دکترهای زایمان به افغانستان رفت!
کارمن چاچون که به عنوان اولین وزیر دفاع زن در اسپانیا انتخاب شده است، حامله است و به همراه جمعی از متخصصان زنان و زایمان به افغانستان رفت. هر لحظه احتمال زایمان وزیر دفاع اسپانیا که هفت ماهه حامله است می رود. معلوم نیست اگر فرزند او در افغانستان بدنیا بیاید در شناسنامه اش چه نوشته شود!
چاچون که صبح امروز به افغانستان رسیده است فردا صبح به مادرید برخواهد گشت.
به گزارش حریت چاچون گفته است ایده سفر به افغانستان ایده خودش بوده است. وی قرار است از مقر سربازان اسپانیایی در شهر هرات افغانستان بازدید کند. 778 سرباز اسپانیایی در افغانستان حضور دارند.
در این میان بر اساس منابع وزارت دفاع اسپانیا، وزیر دفاع حامله قرار است قبل از زایمانش از لبنان، کوزوو و بوسنی نیز دیدن کند!