راهی هست که انگلیسی تایپ کنید و SMSبراتون 9 تومان حساب بشه:
(در مورد خط همراه اول)
در حالت استاندارد SMS های انگلیسی معمولی که شمادر گوشی خود مینویسید و ارسال میکنید بصورت TextCoding: 7 Bit-tandard و بطول160 کاراکتر ارسال میشوند ، باید SMS های خودتون رو بصورت TextCoding: UCS-2 ارسال کنید تا سیستم مرکز SMS فریب خورده و آنها مانند SMS فارسی حساب کند همان 9 تومان است! که البته اگر شما SMS های خودتون رو با TextCoding: UCS-2 محدودیت 70 کاراکتر در هر پیغام را خواهیدداشت.
خوب چطور شما پیغام خود را بصورت TextCoding: UCS-2 ارسال کنید؟
اگر گوشی شما در ابتدای تایپ SMS به شما اجازه انتخاب بین این دو TextCoding بدهد که همه چیز حل است.اما اگر اینطور نباشد فقط کافیست در شروع SMS خود یک حرف فارسی را وارد کنید تا فرمت نوشتن SMS به UCS-2 تغییر کند بیشتر گوشیها به محض برخورد با یک کاراکتر غیر انگلیسی (حالا مهم نیست که این کاراکتر در گوشی شما بصورت مربع نشان داده میشود یا مثلا یک الف فارسی) فرمت نوشتن را به UCS-2 تغییر میدهند وکنتور تعداد حروف مجاز را در بخش بالای صفحه نوشتن SMS از 160 کاراکتر به 70 کاراکتر تغییر میدهند.
این روش برای کسانی مناسب است که گوشی آنها امکانات فارسی نویسی ندارد و یا اصلا دلشان نمیخواهد فارسی بنویسند .
شاید بپرسید که گوشی من اصلا حروف فارسی ندارد که بخواهم یک کاراکتر فارسی در اول SMS درج کنم تا فرمت پیغام من به UCS-2 تغییر کند !
جواب این است که حداقل پیش آمده که دوست شما برایتان یک SMS فرستاده باشد و شما آن را یا بصورت فارسی و یا بصورت مربع مربع در گوشی خود داشته باشید، کافیست یکی از آن حروف را بردارید و در SMS جدید خود درج کنید.
مرکز ُSMS مخابرات فرق بین SMS فارسی و انگلیسی را از روی TextCoding می فهمد و اگر شما بتوانید به هر صورتی SMS خود را بصورت TextCoding: UCS-2 ارسال کنید برای شما تعرفه 9 تومن حساب میشود به جای 23 تومن!
لازم به یادآوری است که اگر از برنامه های Flash SMS هم استفاده کنید که برای سیستم عامل سیمبین زیاد است بازهم SMS َشما بصورت UCS-2 ارسال میشود که به نفع شماست.
امیدوارم توضیحات روشن و مفید بوده باشد.
چند حکایت از پائولوکوئیلو
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که اوفقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند.
دیگری گفت: موافقم .اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم .
وقتی به قله رسید ند ،شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید وآنها را پایین ببرید
شهسوار اولی گفت:می بینی؟بعداز چنین صعودی ،از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم.محال است که اطاعت کنم .
دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسید،هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.
مرشد می گوید: تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند .
رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند.زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند اندک اندک ای عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد ،کافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند. فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد .پای ما نیز ، همچون فیلها،اغلب با رشته های ضعیف و شکننده ای بسته شده است ، اما از آنجا که از بچگی قدرت تنه درخت را باور کرده ایم، به خود جرات تلاش کردن نمی دهیم، غافل از اینکه برای به دست آوردن آزادی ، یک عمل جسورانه کافیست .
مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود .مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم .
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید : خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند .
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند .زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آنها یکی است .او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را میگیری؟
فروشنده گفت: من هنرمندم . قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است .
در روم باستان، عده ای غیبگو با عنوان سیبیل ها جمع شدند و آینده امپراتوری روم را در نه کتاب نوشتند.سپس کتابها را به تیبریوی عرضه کردند . امپراطور رومی پرسید : بهایشان چقدر است؟
سیبیل ها گفتند: یکصد سکه طلا
تیبریوس آنها را با خشم از خود راند سیبیل ها سه جلد از کتابها را سوزاندند و بازگشتند و گفتند:قیمت همان صد سکه است . تیبریوس خندید و گفت:چرا باید برای چیزی که شش تا و نه تایش یک قیمت دارد بهایی بپردازم؟
سیبیل ها سه جلد دیگر را نیز سوزاندند و با سه کتاب باقی مانده برگشتند و گفتند:قیمت هنوز همان صد سکه است .
تیبریوس با کنجکاوی تسلیم شد و تصمیم گرفت که صد سکه را بپردازد . اما اکنون او می توانست فقط قسمتی از آینده امپراطوریش را بخواند .
مرشد می گوید: قسمت مهمی از درس زندگی این است که با موقعیتها چانه نزنیم .
|
|
مرگ همکاریکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:«دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم.»
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است.
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت. همه پیش خود فکر مىکردند: «این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!»کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید. نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:«تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید به خودتان کمک کنید.زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگىتان یا محل کارتان تغییر مىکند، دستخوش تغییر نمىشود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مىباشید.
مرگهای باور نکردنی
از قدیم گفتهاند، مرگ حق است و پیمانه هر کس زمانی که پر شود، دیگر چارهای جز رفتن ندارد. ولی چگونه مردن اهمیت خاص خودش را دارد. بعضیها خیلی عادی و با آمادگی ذهنی کامل اطرافیان از دنیا میروند و بعضی دیگر خیلی غیرمنتظره و اتفاقی میمیرند. در این جا به برخی از مرگهای غیرمنتظره و باورنکردنی اشاره میکنیم:
مـرده پیـــروز: «فرانـک هایس» معروف به «جاکی» یک اسبسوار معروف که در مسابقات اسبسواری مختلفی شرکت کرده بود. او در آخرین مسابقه خود دچار حمله قلبی شد و روی اسب از دنیا رفت ولی اسب همچنان به دویدن ادامه داد و «هایس» را اولین «مرده پیروز» میدان اسبسواری کرد.(1953)
همکلاسی خوشمزه: یک زن 25 ساله هلندی به نام «رنه هارت ولت» که در شهر پاریس مشغول به تحصیل بود با یکی از همکلاسیهای ژاپنی خود به نام «ایزی ساگاوا» دوست شد.مدتی بعد «ایزی»، «رنه» را برای شام به منزل خود دعوت کرد. وقتی «رنه» دعوت «ایزی» را پذیرفت، هرگز تصورش را نمیکرد که شام آن شب خود او خواهد بود. ایزی در خونسردی کامل رنه را کشت و گوشت بدنش را برای شام پخت و خورد. او مدتی بعد دستگیر شد ولی به دلیل نامساعد بودن وضعیت جسمانی در دادگاه حضور نیافت و کمی بعد به کشورش ژاپن فرستاده شد. او پانزده ماه بعد، از زندان ژاپن آزاد شد!(1981)
خبر خوش همسر: « فرانسیس فیبر» برنده لوکزامبورگی مسابقه دوچرخهسواری «توردو فرانس» در زمان جنگ جهانی اول در اثر شنیدن یک خبر خوش جان خود را از دست داد. در آن زمان او درون سنگر نشسته بود که همسرش با بیسیم به او خبر داد دخترشان به دنیا آمده است. فرانسیس از شنیدن این خبر آنچنان خوشحال شد که به هوا پرید و در همان زمان مورد اصابت گلوله یک سرباز آلمانی قرار گرفت و مرد.(1915)
شاهزادهای که خانوادهاش را دوست نداشت: روز اول ماه ژوئن، شاهزاده «دینپدرا» ولیعهد کشور نپال از برنامه ازدواجی که خانواده برای او ترتیب داده بودند، خشمگین شد و سر میز شام تقریبا همه اعضای خانواده را به گلوله بست در این قتل عام پدر پادشاه او هم کشته شد ولی طبق قوانین و سنت نپال دینپدرا که خودش هم به شدت زخمی شده بود، تاج پادشاهی را بر سرگذاشت و سه روز بعد از دنیا رفت.(2001)
مرگ شعبدهباز: «تامی کوپر» شعبدهباز معروفی در کشور انگلیس بود. او در حال اجرای یک برنامه روتین تلویزیونی بود که از دنیا رفت. بیشتر تماشاگران و حاضران در استودیو تا مدتی فکر میکردند این هم بخشی از نمایش تامی کوپر شعبدهباز است.(1984)
نخستوزیر، شنا بلد نیست: «هارولد هالت» نخستوزیر وقت کشور استرالیا در ساحل شهر ملبورن در حال شنا بود که ناپدید شد و جسد او هرگز پیدا نشد.(1967)
ملخ هلیکوپتر: «ویک مارو» هنرپیشه دهه هفتاد آمریکا در حال بازی در صحنهای از فیلم «منطقه گرگ و میش» بود. در این صحنه او باید به همراه دو هنرپیشه خردسال فیلم «میکا دینله» و «رنه شین ییچن» سوار بر یک هلیکوپتر میشدند ولی در برابر چشمان حیرتزده عوامل پشت صحنه، ملخ هلیکوپتر به او اصابت کرد و سرش را از بدن جدا کرد. در این حادثه دو کودک هنرپیشه هم جان خود را از دست دادند.(1982)
خلالدندان مرگآور: «شرود اندرسون» نویسنده از همه جا بیخبر در یک مهمانی شرکت کرده بود. او پس از صرف غذا دندانهایش را با یک خلال دندان معمولی پاک میکرد که ناگهان خلال دندان به گلویش پرید و اندرسون در اثر عفونت ناشی از خلال دندان از دنیا رفت. (1941)
هواپیمای جنگی و مرگ نوجوان: یک هواپیمای جنگنده میگ 2300 که در آسمان کشور بلژیک پرواز میکرد، دچار مشکل شد. خلبان و دستیارش با چتر نجات از هواپیما پایین پریدند و جان خود را نجات دادند ولی هواپیما که روی سیستم پرواز اتوماتیک تنظیم شده بود به پرواز خود ادامه داد و کمی جلوتر به زمین سقوط کرد. ولی نکته اینجاست که این هواپیمای خالی نزدیک یک نوجوان بلژیکی از همهجا بیخبر افتاد. و منجر به مرگ او شد. (1989)
خودکشی سیاستمدارانه: «بود دویر» یک سیاستمدار جمهوریخواه بود که در یک مصاحبه تلویزیونی مطبوعاتی اقدام به خودکشی کرد. او که متوجه شده بود به خاطر افشای شرکت او در یک توطئه سیاسی محکوم به 55 سال حبس میشود بلافاصله با یک هفت تیر به خودش شلیک کرد.(1987)
آپولو 1: سه فضانورد سفینه آپولو 1 سوار بر آن در حال انجام یک تمرین کوتاهمدت و ساده بودند که ناگهان این سفینه آتش گرفت و هر سه خدمه آن جان خود را از دست دادند.(1967)
مسابقه اتومبیلرانی: «جیجی پاری توماس» راننده اتومبیلهای مسابقه در انگلستان بر اثر اصابت زنجیر موتور اتومبیل خودش به شدت مجروح شد و در دم جان سپرد، او میخواست رکورد سرعت قبلی خودش را بشکند ولی در اواسط راه زنجیر موتور در رفت و مثل شلاق به پای توماس خورد و باعث مرگ فوری او شد ولی پای او همچنان روی پدال گاز ماند و اتومبیل به خط پایان رسید. او در آن روز توانست با سرعت 171 مایل بر ساعت رکورد سال گذشته خودش را بشکند.(1927)
ورود نامناسب: «اوون هارت» کشتیگیر محبوب آمریکایی قرار بود آن شب در یک مسابقه نفسگیر ملی برنده میدان باشد ولی خبر نداشت که اجل به او مهلت ورود به دایره طلایی را نخواهد داد. ازدحام جمعیت حاضر در استادیوم به حدی زیاد بود که دستاندرکاران، بازیکنان را با استفاده از یک کابل از شیروانی استادیوم به وسط زمین میفرستادند در آن شب هم اوون هارت در حال پایین آمدن با کابل بود که از ارتفاع 23 متری به پایین سقوط کرد و جان خود را از دست داد.(1999)
دیگر بار شادمان گشته ایم٬ به راستی٬همگی شکوفه اید٬
به گمان من ٬ گل هایی چون شما را جشن های نو باید.
نو بهار است در آن خوش که خوش دل باشی٬
که بسی گل بدمد باز تو در گل باشی.
سایه ء حق ٬سلام عشق ٬ سعادت روح ٬ سلامت تن ٬
سر مستی بهار ٬سکوت دعا ٬سرور جاودانه ٬ و...
این است ۷ سین آریایی٬ پیش کش شما باد .
همهء قشنگی های دنیا رو فقط برای قلب کوچک تو
که به وسعت دریاست را آرزو می کنم.
دم همهء اونایی که تو خونه تکونی قلبشون ما رو دور نریختن گرم.
ما هم سعی می کنیم زیاد جا نگیریم.
زرتشت٬ بیا که با تو امید آید٬ شب نیز صدای پای خورشید آید٬
تاریخ اگر دوباره تکرار شودُ آدم به طواف تخت جمشید آید.
آغاز سال ۷۰۳۰ میترایی آریایی٬ ۳۷۴۶زرتشتی٬
۲۵۶۷ شاهنشاهی٬ ۱۳۸۷ خورشیدی مبارک باد.
سلامتی٬ سروری٬ سالاری٬ سربلندی٬ سروری٬
سرافرازی و سعادت را که بهترین ۷ سین سال است
برایتان آرزو دارم.
ای صمیمی ای دوست٬ گاه و بی گاه لب پنجرهء خاطره ام می آیی٬ ای قدیمی ای خوب ٬ تو مرا یاد کنی یا نکنی ٬ من به یادت هستم ٬ آرزویم همه سرسبزی توست٬ دائم از خنده لبانت لبریز.
برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال٬ بنگر که چگونه می افتی٬ چون برگ زرد یا سیب سرخ.
این بار می خوام ۷ سین عید رو به یاد تو بچینم:
سبزه را به یاد روی سبزت٬ سمنو را به یاد شیرینی لبخندت٬ سرمه را
به یاد رنگ چشمانت٬ سرکه را به یاد ترشی اخمت٬ سیب را به یاد
سرخی گونه هایت٬ سکه را به یاد درخشش قلبت٬ سیر را به یاد تندی
کلامت.
فکر نکنی وقتی ازت دورم یعنی فراموشت کردم٬ نه!! فقط دارم بهت فرصت میدم تا دلت برام تنگ بشه.