کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

دیوان و فال حافظ...!!!

سلام به دوستان 

 

برای اون دسته از افرادی که به دیوان حافظ علاقه دارند، یه نرم افزار سبک و راحت قرار دادم که به راحتی دانلود و نصب میشه.همچنین با این نرم افزار می تونید فال حافظ هم بگیرید. امیدوارم ازش لذت ببرید. 

 

برای دانلود باید بر روی شکل زیر کلیک کنید. 

 

 

 

 فایل مورد نظر به صورت zip شده هست. اول باید اون رو از حالت zip خارج کنید و بعد نصب کنید.

زندگی سحراب...!!!


شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

(ماتریس متقارن ادبی)...!!!


این شعر به صورت عمودی وافقی یک جور خوانده می‌شود 

 


از چهره     افروخته       گل را           مشکن 


افروخته     رخ مرو       تو دگر        به چمن 


گل را        تو دگر     مکن خجل     ای مه من 


مشکن       به چمن     ای مه من      قدر سخن

گرد و گردو (حمید مصدق)...!!!

گرد و گردو (حمید مصدق)

کبک بس قهقهه سر داد که

                                   -سرو٬

تیرک تارم افلاکی نیست

کبر یک سو نه٬

                         این نُه گنبد

پی ایجاد تن خاکی نیست

ابر بارنده به دریا میگفت:

«گر نبارم٬ تو کجا دریایی؟»

در دلش خنده زنان دریا گفت:

«ابر بارنده

                تو هم از مایی»


غوک از آب برون جست و سرود:

«هستی چرخ پی هستی ماست»

ماهی برکه به آرامی خواند:

«آب کو

             آب چه شد؟

                                     آب کجاست؟»

اسب٬

-غرنده تر از رعد جنوب-

شیهه اش دشت تهی را پُر کرد...

خر٬

    به خرگاه

                   به صد عشوه و ناز

سر افراخته در آخور کرد...

بغض سیاه..!!!


دیریست می نویسم و بر برگ  سرنوشت

جز نقشه ای ز خون شقایق نمانده است

این ناله ای که سر خط آن , غربت دل است

من را به قعر وسعت طوفان کشانده است

نفرین به روزگار که بی خانمان شدم

حکم مرا بدون بخشش و ارفاق خوانده است

من را , ز ناکجای قلب خودت دور کرده ای

بغضی سیاه جای نفس , بی تو مانده است

امشب قرار نیست که من عاشقی کنم

آوارهای روح مرا غم تکانده است...

دل نوشته....!!!

هنوز میتوان ساده ترین ترانه را
  عاشقانه ترین نامید

برای منی که
سیاهی شب ها را


       به سفیدی چشم های مانده به راه
    و سردی سکوت دی ماه  را

 

به گرمی هذیان های تبدار

بخشیده ام

 

برای منی که

از طعم بی تو بودن
         پرم

 

و هنوز از رد پای
     دستمال های به سر بسته 
  خیسم


هنوز می شود از سکوت سرود

میشود پلک بر هم زد

و در عمق نگاهی گم شد

 

هنوز میتوان ساده ترین ترانه را
  عاشقانه ترین نامید

برای منی که
سیاهی شب ها را


       به سفیدی چشم های مانده به راه
    و سردی سکوت دی ماه  را

 

به گرمی هذیان های تبدار

بخشیده ام

 

برای منی که

از طعم بی تو بودن
         پرم

 

و هنوز از رد پای
     دستمال های به سر بسته 
  خیسم


هنوز می شود از سکوت سرود

میشود پلک بر هم زد

و در عمق نگاهی گم شد

 

 با تشکر از صدف عزیز

واژه های دارای ریشه فرانسوی

واژه های دارای ریشه فرانسوی که در زبان فارسی معمول شده اند و به صورت وام واژه هایی درآمده اند، به فراوانی یافت می شوند.

دلیل آن شاید به دوران قاجار برگردد که عمده ی روابط ایران و غرب، با فرانسویان بوده است.

 

 برخی از این کلمات و معادل فرانسوی آن در زیر فهرست شده اند:


الف

ادکلن (eau de cologne)

اپل (épaule) به معنی شانه 

اپیدمی (épidémie

اتیکت (étiquette

اشانتیون (échantillon) به معنی.....

بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید...


ادامه مطلب ...

پروفسور هشترودی

منحنی قامتم، قامت ابروی توست

خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست

بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها

آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست

پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو

گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا

ناحیه همگراش دایره روی توست

کتاب های صوتی

تعدادی از  کتاب های صوتی منتخب در صفحه ی اصلی سایت قرار گرفته اند. لیست کامل کتاب های صوتی موجود را می توانید در فهرست زیر مشاهده کنید.

 

لیست کامل کتاب های موجود (بر اساس حروف الفبا):

۲۴ ساعت در خواب و بیداری - صمد بهرنگی

آب زندگی - صادق هدایتاسطوره های یونان و روم - دان ناردوآشنایی با استاد جبار باغچه بان

ادامه مطلب ...

کیمیا چیست؟

کیمیا چیست؟

 یکی از علوم عجایب و غرایب است که 5 علم بوده به نام های گیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا و ریمیا (کلٌهُ السٌر) .

کیمیا علمی  بوده که قدیم اعتقاد داشتن به واسطه این علم می توان جوهرهء  اشیا را عوض کرد مثلا مس را به طلا تبدیل کرد . نام دیگر این علم اکسیر است .

در ادب عرفانی عشق کیمیا نام نهاده شده است زیرا که باعث عوض شدن جوهرهء عاشق و دگرگونی آن

می شود.  سعدی گوید :   گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد           اکسیر عشق در مسم افتاد و زر شدم

در متون عرفانی به نظر عارف یا مرشد و یا پیر و ولی گفته می شود زیرا این نظر پیر،  باعث تغییر خاصیت و جوهره مرید می شود . به همین دلیل نظر کیمیا در ادب فارسی مطرح است .

حافظ از شاه نعمت الله ولی شنیده بود که می گوید : ما خاک را به نظر کیمیا کنیم    صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیم

حال حافظ با یک نیشخندی به او می گوید ( بدون آنکه نامی از او ببرد); آن کسانی که ادعای کشف و کرامت

 می کنند و می گویند ما با نگریستن و با نگاه چشم می توانیم خاک را تغییر جوهر بدهیم و به طلا تبدیل کنیم ، آیا می شود که یک نگاهی به من و هم نوعان من کند  ، شاید  بهره ای نسیب ما شود .

حافظ با صوفیان نظر خوشی ندارد زیرا در در زمان حافظ صوفیان بی صفا و آنهایی که در خلوت  به یک شکل و در جمع به شکل دیگری بودند کثرت داشتند و زمان حافظ ، زمان اوج ریا بوده . ناخوشایند ترین نهاد برای حافظ صوفی است تا حدی که در بیتی گوید :  سوفی نهاد  دام و سر حقه باز کرد      بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد 

حافظ در آن بیت به صوفیان بی صفا می تازد و می گوید آن صوفیانی که ادعای شهود حق می کنند و لاف کرامت می زنند آیا شود که به من حافظ نظری افکنند؟!! ، شاید بهره ای گرفتیم .

طبیب مدعی کیست؟

اولا شاه نعمت الله ولی ، ثانیا صوفیان ، ثالثا طبیب مدعی کسانی بودند که به آنها کابلی ناکده می گفتند . در قدیم زنان کولی فراوانی وجود داشتند که در کنار خیابان می نشستند و ادعای پزشکی می کردند و با دادن گرده های مغشوش نسخه تجویز می کردند ، حافظ به آنها طبیب مدعی می گوید .

حافظ می گوید بهتر است درد خود را از این پزشکان ادعا گر ، پنهان کنیم شاید از گنجینه غیب دوای درد من شود .

منظور از درد چیست؟                                                                                                                                                         

در متون عرفانی بهترین چیز برای عاشق درد عشق است . اگر درد عشق وجود نداشت عشق بی فایده بود .

عطار گوید :   

زرّه ای دردم ده ای درمان من                         زان که بی دردت بمیرد جان من

                    کفر، کافر را   دین ، دیندار را                          زره ای  درد  دل  عطار  را

                    من که باشم تا کسی باشم تورا                         این بسم، گر ناکسی  باشم تو را

                    گر تو خوانی ناکس خویشم دمی                       هیچکس در گرد من نرسد همی

                    کی  توانم  گفت  هندوی تو ام                          هندوی خاک سگ کوی تو ام

 

این درد باعث داغ نهادن بر دل عاشق می شود. در قدیم اگر می خواستند اسبی را به نام کسی کنند که دیگر کسی سوار اسب نشود غیر از صاحب اسب ، بر پشت کفلش داغ می نهادند . وقتی بر دل عاشق داغ می نهند غلام خاص معشوق می شود برای همین مولانا می گوید:

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود           داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

 

حافظ در بیت سوم می گوید ، حال که معشوق نقاب را از چهره بر نمی دارد و صورت خود را نشان نمی دهد ، چرا هر کسی از روی ظن و گمان خود در مورد معشوق صحبت می کند ؟! ، به عبارت ساده تر حافظ می گوید چرا ندیده قضاوت می کنید ، این جنجال ها برای چیست ؟!! اگر شما هم موفق به دیدن او بشوید ، شما هم شیفته او خواهید شد.

سعدی در بیتی گوید:   دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم   باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی 

خوب شاید سوالی پیش آید که منظور از ندیدن معشوق چیست ؟

در اینجا منظور هم معشوق زمینی است و هم عرفانی . حافظ از دید عرفانی می گوید : حال که خدا را کسی

نمی بیند و او چهره خود را به کسی نشان نمی هد ، چرا فرقه های مختلف ( هفتاد و دو ملت) به بحث و جنگ و جنجال های عقلا نی پرداخته و هر کس حکایت از او می کند .

حافظ در بیتی گوید : جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه           چون ندیدند حقیقت ره افسانه دند

رند کیست؟

تا قبل از عصر حافظ ، رند مفهوم منفی داشته و به انسانهای لا ابالای ، بی بند و بار ، حیله گر، و زیرک

 می گفتند حتی در تاریخ بیهقی می خوانیم (در داستان حسنک وزیر): ((مشتی رند را سیم دادند تا حسنک را سنگ زنند)) ، اما حافظ این کلمه را از فرش به ارش رسانید و از خاک به افلاک برد و محبوب ترین چهره نزد حافظ رند است.

انسان کامل از نظر حافظ رند است . به نظر وی رند کسی است که تمام تعلقات دنیوی را رها کرده و به تمام قید و بند های دنیا پشت پا زده و وارسته و آزاد است و به هیچ چیز تعلق خاطر ندارد. در تمام دیوان حافظ رند با یک دید بسیار مثبت نگاه شده است .

زاهد کیست؟

حافظ با این نهاد نیز نظر خوشی ندارد . از آنجا که در زمان حافظ زاهدان ریاکار و ظاهر پرست فراوان وجود داشتند، حافظ با این نهاد نیز با دید منفی نگریسته است. خود او در بیتی می گوید :

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست     در حق ما هر چه گویند جای هیچ اکراه نیست

حافظ در شعر(بیت 4) رو به این قوم می گوید : ای زاهدان ، حالا که عاقبت کار نه به زهد شما بستگی دارد و نه به رندی ما پس بهتر است به عنایت الهی توکل کنیم ببینیم عاقبت چه می شود ، آیا شما با زهد خودتان موفق

 می شوید ، یا ما با رندیمان.

معرفت چیست؟

اصطلاح عرفانی است به معنی اهل شناخت بودن .

من یزید چیست؟

به معنای حراج کردن است .                           

اهل نظر چه کسانی هستند؟                                                                                                                                               

اهل نظر در اینجا به معنای چشم چران نیست بلکه به معنی صاحب نظر است و صاحب نظر به معنی عارف و اهل دل است .

حافظ در بیتی گوید:   اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند   عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد                                                                                                                                                                                                                                                                                                                    

داو چیست ؟                                                                                                                                                              

گره قمار، چیزی که برای شرط بندی توافق شود . گره ای که شرط (مثل پول) را بر روی آن می گذارند . در

لغت نامه عمید داو به این صورت معنا شده : نوبت ، نوبت بازی، نوبت قمار و نیز به معنی ادعا و دعوی کار است و داو دادن به معنای نوبت دادن ، در بازی و قمار حق تقدم برای حریف قائل شدن است .

در بیت پنجم حافظ می گوید ، در مسیر شناخت معشوق اهل معرفت باش ، زیرا جایی که عشق را به حراج گذاشته اند( در معامله عشق) ، انسانهای عارف با کسانی که اهل شناخت هستند معامله می کنند .

می کده کجاست؟                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                      

می کده یکی از نهاد هایی است که حافظ نظر بسیار خوشی نسبت به آن دارد ، این نهاد درست میان صومعه و کنشت و دیر است . می کده همان کوی مغان است و کوی مغان جاییست که داخل آن شراب می دادند. به آن خرابات نیز گفته می شود. می کده =  می(شراب) + کده(خانه) = شراب خانه                 

در بیت ششم حافظ می گوید به می خانه بیا ببین چگونه همگی حاضران می کده ، وقت خودشان را صرف دعا کردن تو بکنند .     زمره حضور به معنای گروه حاضران است.                                                                                                                                                            

اغیار ؟

اغیار جمع غیر است و غیر به معنی بیگانه . در اینجا حافظ می گوید : شراب بنوش زیرا صد گناه مثل شراب خوردن دور از چشم بیگانگان در حجاب ، بهتر است از عبادتی که با ریا و تظاهر باشد .

البته لازم به تذکر است که منظور حافظ از این بیت این نمی باشد که شراب بنوشید ، بلکه در مقام مقایسه بین شراب و عبادت با ریا درآمده و شراب را بر ریا ترجیح می دهد و می گوید شراب خوردن و گناهانی مثل شراب دور از چشم مردم انجام دادن ، خیلی بهتر است از انجام اعمال ریا کارانه .

غیور ، قبا کردن و خرقه ; 

غیور= حسود   قبا کردن=پاره کردند   خرقه=لباسی که از سر به تن می کردند.

بیت هشت ، تلمیح (چشم آرایی) دارد به داستان حضرت یوسف (ع) و می گوید ، آن پیراهنی که بوی حضرت یوسف از آن به مشام می رسد ، می ترسم برادران حسودش آن را پاره کنند.

حافظ می گوید : اکنون که پرده ها برنیفتاده و حجاب ها کنار نرفته است ، هر کسی فتنه ای به پا کرده و از معشوق هر کسی چیزی می گوید و هر کسی به فرقه ای دست درازیده و به یکسری کارهای ریاکارانه پرداخته ، ببینیم زمانی که پرده ها کنار رفت و رازها برملا شد آن زمان می خواهند چکار کنند؟!!

در بیت بعدی حافظ می گوید : اگر سنگ هم از این حدیث بنالد تعجب مکن ، زیرا که انسان های عارف آنقدر زیبا از عشق و دل صحبت می کنند که انسان را تحت تاثیر قرار می دهند به طوری که حتی سنگ هم به گریه می افتد

به خودم خوان ؟  

به خودم خوان یعنی آنکه مرا به سوی خودت بخوان . در این بیت (11) حافظ خطاب به معشوق می گوید: ای معشوق ، مرا پنهانی به سوی خودت بخوان زیرا که انسانهای توانگر وقتی می خواهند خیر کنند ، این کا را به صورت مخفی برای رضای خدا انجام می دهند ، تو نیز توانگر منی پس من را به سوی خودت بخوان .

 

و در انتها حافظ رو به خود می گوید : ای حافظ وصال همیشگی نیست . معشوق مثل پادشاهی است و عاشق چون گدایی . بنابراین پادشاه به گدایش بسیار کم التفات می کند . حافظ در بیتی دیگر می گوید :

یار اگر ننشست با ما جای هیچ اعراض نیست     پادشاهی کامران بود از گدایی آر داشت

گدایی= گدایی مثل من   کامران= کسی که به آرزوهایش می رسد