کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

ایرانیان باستان سر آمد پوشاک در جهان

ایرانیان باستان سر آمد پوشاک در جهان 
ایرانیان از بیش از 10 هزار سال پیش دارای تمدن بوده‌اند. از این رو، ریشه‌ی بسیاری از دستاوردهای بشر را در این تمدن می‌توان یافت. برای مثال، نخستین ابزار ریسندگی و بافندگی در غار کمربند، نزدیک بهشهر، یافت شده است که به 7 هزار سال پیش از میلاد مسیح بازمی‌گردد. به علاوه، در قدیمی‌ترین بخش‌های شهر باستانی شوش، که در خوزستان قرار دارد، سوزن‌های سوراخ‌دار پیدا شده است.

این دستاوردهای و نوآوری‌های دیگری که در دوران‌های بعدی رخ داد، صنعت پارچه و پوشاک ایران را پیشتاز و سرآمد جهانیان کرد. جالب است بدانید اسکندر مقدونی، با آن‌که به ایران حمله و آن را اشغال کرده بود، لباس ایرانی می‌پوشید. در این جا به برخی از نوآوری‌های ایرانیان در زمینه‌ی پوشاک و پارچه اشاره می‌شود.
کت و شلوارایرانیان نخستین مردمانی بودند که کت آستین‌دار و شلوار  
 
می‌پوشیدند. مردمان تمدن‌های دیگر، بابلی‌ها، آشوری‌ها، یونانی‌ها و رومی‌ها، شلوار نمی‌پوشیدند و حتی یونانی‌ها ایرانیان را به خاطر شلوارهای رنگی‌شان مسخره می‌کردند. ایرانیان حتی نوعی شلوار ویژه‌ی سوارکاری نیز داشتند که تنگ و چسبان بود و اغلب از چرم ساخته می‌شد.

شلوار در اصل شروال خوانده می‌شد. عرب‌ها آن را سروال نامیدند و جمع آن را سراویل می‌گویند. در ترکی و کردی نیز شروال گفته می شود. مجارهای آن را شلواری (Schalwary) می‌گویند. به زبان لاتین، سارابارا (Sarabara) گفته می‌شد. واژه‌ی انگلیسی Pajama (پاجاما) از واژه‌ی پای جامه ساخته شده است که از واژه‌های فارسی کهن است.
پوشش زنانایرانیان از دیرباز به پاکدامنی اهمیت می‌دادند و زنان  
 
ایرانی پوشیده با چادر یا پوشش‌های دیگری که بخش‌هایی از موها را می‌پوشاند و تنه را در بر می‌گرفت، در میان مردان ظاهر می‌شدند. در یک مهر سنگی استوانه‌ای که از دوره‌ی هخامنشی برجای مانده و اکنون در موزه‌ی لوور فرانسه نگهداری می‌شود، شاهزاده‌ی ایرانی و ندیمه‌هایش دیده می شود که شاهزاده چادر و ندیمه‌ها سرپوش دارند. در طرحی که روی سنگی در ارگیلی ترکیه نقش بسته است، زن ایرانی باپوشش چادر و سوار بر اسب دیده می‌شود. حتی سرپوش‌های پارچه‌ای دوره‌ی هخامنشی از زیر برف‌های منطقه‌ی پازریک روسیه پیدا شده است. (یادآوری می‌شود، سرزمین‌هایی که نام بردیم، بخشی از امپراطوری پهناور پارس‌ها بودند 
 
 
 
اثر یک مهر هخامنشی که در موزه‌ی لوور فرانسه نگهداری می‌شود 
 
 
 
تصویر بازسازی شده با رایانه  
 
گلدوزینقش زدن بر پارچه و لباس از دیرباز در ایران مرسوم بود. در تابوت سنگی اسکندر که در موزه‌ی استامبول نگهداری می‌شود، ایرانیان شلوارهایی با پارچه‌های زیبا پوشیده‌اند که طرح دار و گاهی نقش‌هایی از گل‌ها دارند. گل‌دوزی در دوره‌ی صفویه به شکوفایی رسید به نحوی که هنرمندان روم شرقی (امپراتوری بیزانس) طرح‌های ایرانی را بر لباس‌های فاخر نقش می‌زدند. حتی ریشه‌ی عنصرهای اصلی گلدوزی امروزی نیز به ایران بازمی‌گردد که از راه کشورهای ساحل دریای مدیترانه به ایتالیا و اسپانیا رفته و بعدها در سرزمین‌های دیگر مورد توجه قرار گرفته است. 
 
 
 
خشایارشاه و همراهانش 
 
ابریشم ایرانیبافتن پارچه از ایران آغاز شده و تا دروه‌ی صفوی از مهم‌ترین فرآورده‌های صادراتی ایرانیان بوده است. با آن که بافت ابریشم به چینی‌ها بازمی‌گردد، ابریشم ایرانی در دوره‌ی ساسانیان به چنان کیفیت و ظرافتی رسیده بود که چینی‌ها نیز از ایران پارچه‌ی ابریشمی وارد می‌کردند. برخی از پارچه‌های ایرانی که ویژه‌ی اسقف‌ها تهیه شده، هنوز در گنجینه‌های کلیساهای اروپا نگهداری می‌شود.

ردپای شکوه صنعت پارچه‌بافی را در واژه‌های ایرانی که به زبان‌های مختلف راه‌یافته است، می‌توان پیدا کرد.
در زبان عربی: دیباج (از واژه‌ی دیباگ به مفهوم زری ابریشمی) و استبرق (از واژه‌ی ستبرگ به مفهوم نوعی پارچه‌ی ابریشمی)
در زبان انگلیسی: Tafta (از واژه‌ی تافته به مفهوم نوعی پارچه‌ی ابریشمی) Chintz (از واژه‌ی چیت به مفهوم نوعی پارچه)
در زبان روسی: Izarbaf (از واژه‌ی هزارباف به مفهوم پارچه‌ی زری گلابتون) و Partcha (از واژه‌ی پارچه)
لباس ورزشلباس شوایه‌هادر دوره‌ی اشکانیان و ساسانیان مردان جنگی خود و اسبانشان را زره پوش می‌کردند. در تاق بستان، در کرمانشاه، سربازی زره‌پوش سوار بر اسب زره‌پوش بر پهنه‌ی سنگ کنده‌کاری شده است که با دیدن آن به یاد شوالیه‌های اروپایی می‌افتیم. در واقع، شوالیه‌های اشکانی سرمشق شوالیه‌های اروپایی قرار گرفتند  
 ایرانیان نخستین مردمانی هستند که از لباس ورزشی استفاده می‌کردند. چوگان ورزش باستانی و مورد علاقه‌ی ایرانیان بود. چوگان بازان نوعی پیراهن نیم‌آستین و شلوار تنگی می‌پوشیدند تا هنگاه بازی راحت‌تر باشند. جنس پیراهن چوگان بازی را نیز نوعی انتخاب کرده بودند تا کم‌تر عرق کنند. انگلیسی‌ها در سال‌های استعمار هندوستان در آن سرزمین با چوگان و لباس نیم آستین آشنا شدند و آن را به خود به اروپا بردند که بعدها به آمریکا نیز راه یافت و به تی‌شرت‌های امروزی منجر شد.
 
 
 
شوالیه ساسانی 
 
نوآوری‌های دیگردستکش: گزنفون، تاریخ‌نگار یونانی با ایرانیانی روبه‌رو شده بود که دستهایشان را در پوست‌های ضخیم و قاب‌هایی نگه می‌داشتند. نمونه‌هایی از دستکش‌های زینتی در موزه‌ی ایران باستان نگهداری می‌شود.
انوع کلاه: ایرانیان از دیرباز کلاه‌های گوناگونی می‌پوشیدند که نشان‌دهنده‌ی موقعیت اجتماعی آنان بود. کلاه پاپ‌ها و حتی تاج برخی از پادشاهان قدیم اروپا، برگرفته از کلاه و تاج‌ پادشاهان ایران است.
چکمه : پوشیدن چکمه‌های چرمی از زمان هخامنشیان مرسوم بود و حتی ژوستی‌نین، امپراتور روم شرقی، چکمه‌های ایرانی می‌پوشید.
شال: هنوز هم در زبان انگلیسی به همین نام خوانده می‌شود (shawl) و نوع مردانه و زنانه‌ی آن هر دو نوآوری ایرانی هستند 
 
 
 
آن سه خرمند: طرحی از سه مغ زردشتی که برای شست‌ و شو و معطر کردن عیسی مسیح(ع) دعوت شده یودند. این تصویر موراییک، بر دیوار کلیسای سنت اپالینار در شهر راون ایتالیا نقش بسته است

ملا نصرالدین همیشه اشتباه می‌کرد

ملا نصرالدین همیشه اشتباه می‌کرد

 

متن حکایت

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.

 

شرح حکایت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک)

ملا نصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی، قیمت کم‌تر و ترویج، کسب و کار «گدایی» خود را رونق می‌بخشد. او از یک طرف هزینه کمتری به مردم تحمیل می‌کند و از طرف دیگر مردم را تشویق می‌کند که به او پول بدهند .

«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»

 

شرح حکایت 2 (دیدگاه سیستمی اجتماعی)

ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است. او به خوبی می دانسته که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند. او می دانسته که مردم، گدایی – یعنی از دست رنج دیگران نان خوردن را دوست ندارند و تحقیر می کنند. در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه خود، فرصت دریافت پولی را بدست می آورده است.

«اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی آنها احتمالا به تو کمک خواهند کرد. »

بخونید قشنگن.. فقط نظرتون هم بدین..

گچ و  تخصص

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از 30 سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با او تماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند.

بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. مهندس، این امر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: «اشکال اینجاست!»

آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را 50000 دلار معرفی می کند. حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد: «بابت یک قطعه گچ: 1 دلار و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: 49999 دلار»

 

 

سه قطعه معیوب در هر 10000 قطعه

درباره کیفیت محصولات و استانداردهای کیفیت در ژاپن بسیار شنیده اید. این داستان هم که در مورد شرکت آی بی ام اتفاق افتاده در نوع خود شنیدنی است. چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد. در مشخصات تولید محصول نوشته بود: سه قطعه معیوب در هر 10000 قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است. هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند، نامه ای همراه آنها بود با این مضمون «مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم. برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را هم ساختیم. امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد.»

خود ارزیابی

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.

پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»

زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»

پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.»

زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.

پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود.

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.»

پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.»

 

مار را چگونه باید نوشت؟

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.

شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»

معلم نوشت: مار

نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.

و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟

مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

شرح حکایت

اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار کنیم. همیشه نمی توانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم. باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه کرد و به آنها داد.

 

 

آیا نقطه ضعف می تواند نقطه قوت باشد؟

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار میشود. استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد. سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد. سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی. یاد بگیر که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنی. راز موفقیت در زندگی، داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است.

نقغزذض...!!!!!

 یه کاغذ سفید هر چقدرم که تمیز باشه کسی قابش نمیگیره ، برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت

پاسخ جالب آلبرت انیشتین به خواستگارش

پاسخ جالب آلبرت انیشتین به خواستگارش

 

می گویند "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به " البرت انیشتین " که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !
اقای " انیشتین " هم نوشت : ممنون از این
همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود ! ولی این یک روی سکه است
. فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !


 
 

سپندارمذگان

سپندارمذگان

 

روز26 بهمن (Valentine) در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با  

 

روز  29  بهمن که "سپندارمذگان" یا "اسفندار مذگان" نام داشته  

 

است. فلسفه بزرگداشت این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت  

 

بوده که  در ایران باستان هر ماه سی روز حساب می‌شد و علاوه بر  

 

اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند.
 

  به عنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن  

 

(سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم  

 

اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند  

 

است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که  

 

خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است.
 

 سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن.  

 

زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه  

 

عشق می‌ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می‌نگرد و همه را چون  

 

مادری در دامان پر مهر خود امان می‌دهد. به همین دلیل در فرهنگ  

 

باستان اسپندار مذگان را نماد عشق می‌پنداشتند. در هر ماه، یک بار،  

 

نام روز و ماه یکی می‌شده است که در همان روز که نامش با نام ماه  

 

مقارن می‌شد، جشنی ترتیب می‌دادند متناسب با نام آن روز و ماه.  

 

بنابراین روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت که در  

 

ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین  

 

عنوان می‌گرفتند.
 

ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و  

 

شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن 

 

 می‌گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می‌گذرانده اند. این جشن ها

 

نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خو، فلسفه حیات و کلا  

 

جهان بینی ایرانیان باستان است. اما از آنجایی که ما با فرهنگ  

 

باستانی خود ناآشناییم متاسفانه شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما  

 

بیگانه شده است.

 

روز گرامیداشت زمین بارور و بانوان
 

 ماه اسفند و به ویژه روز پنجم آن که در همه تقویم‌های ایرانی  

 

«اسفندروز» نامیده می‌شود؛ از روزگاران کهن، ماه و روز  

 

گرامیداشت زمین بارور و بانوان در فرهنگ ایرانی دانسته می‌شده  

 

است.واژه فارسی اسفند یا سپندارمذ، از واژه پهلوی «سپندارمد»  

 

و اوستایی «سپَـنتَـه‌آرمَـئیتی»، برگرفته شده است. اصل این نام  

 

همانا  «آرمئیتی» است که واژه سپنته/ سپند برای احترام و  

 

گرامیداشت بیشتر، به آن افزوده شده است. معمولاً آرمئیتی را به  

 

معنای «فروتنی و آرامی» می‌دانند، اما این معنا درست به نظر  

 

نمی‌رسد و بسیاری از پژوهشگران آنرا نمی‌پذیرند. ل. مولتون در  

 

Early  Zoroasrianism  آنرا در اصل «آرا ماتا» به معنای «مادر زمین»  

 

می‌داند که با واژه سانسکریت و ودایی «اَرامتی» به معنای «زمین»  

 

نزدیکی دارد. در «گاتها»ی زرتشت (سرود 45، بند 4)، این واژه در  

 

معنای زمین و با توصیف «دختر اهورامزدا» (دوگِـدَر) آمده است.  

 

 همان واژ‌ه‌ای که زرتشت برای دخترش «پوروچیستا» هم بکار گرفته  

 

است (ترجمه‌های بارتولومه، دارمستتر و پورداود). همچنین در ترجمه  

 

سانسکریت «نریوسنگ» از همان بند اوستا، آرمئیتی به معنای زمین  

 

برگردان شده و در متن پهلوی «زند وهومن یسن» نیز به همین ترتیب  

 

بکار رفته است. این نام در زبان و فرهنگ ارمنیان ایرانی نیز تداول دارد.  

 

آنان سپندارمذ را بگونه «سپندارمت» می‌شناسند و او را «ایزدبانوی  

 

ژباروری» می‌دانند.
 

 بنابر این، «آرمئیتی» به تنهایی و یا به شکل «سپنته‌آرمئیتی» در آغاز، 

 

 نام یا پاژنام «زمین» و به ویژه «زمین بارور» و یا «مادر زمین» بوده و  

 

بعدها به فرشته یا ایزد پشتیبان زمین اطلاق می‌شود و پس از آن به  

 

پیکر یکی از امشاسپندان یا یاران اهورامزدا در می‌آید.


نگارنده بر این باور است که گویا ایزدبانوی میاندورودی به نام  

 

«سَـرپانیتو» یا «اِروئا» که همسر «مردوک» خدای بزرگ دانسته  

 

می‌شده، خاستگاهی مشترک با سپندارمذ داشته‌ است. چرا که اِروئا،

 

 ایزدبانوی زایش بوده و حتی معنای واژه آن نیز «باروری» بوده است. در

 

میاندورورد باستان و پس از کوچ «کاسیان» آریایی به آنجا، آیینی به نام  

«هَـشادو» در اجرای نمادین وصلت مردوک و اِروئا، و دیگر مناسک  

 

مربوط به «ازدواج مقدس» برگزار می‌شده است. در هر حال، حتی  

 

اگر آرمئیتی نه به معنای آرامی ‌و فروتنی، که به معنای مادر زمین بوده 

 

 باشد؛ نباید پیوند و ارتباط‌های «آرامی» و «آغوش مادری» را حتی  

 

دستکم به شکل شباهت واژگان آن در زبان‌های هندواروپایی از یاد  

 

ببریم.
 

از آنجا که در باورهای کهن، زمین را نیز مانند زنان، بارور، زاینده و  

 

پرورش‌دهنده می‌دانسته‌اند و همه موجودات بر پهنه او و در پناه و  

 

آغوش او پروریده می‌شده‌اند، جنسیت او را نیز «مادینه» فرض  

 

می‌کرده‌اند و از همین خاستگاه است که عبارت‌های زیبا و دل‌انگیز  

 

«مام میهن» و «سرزمین مادری» بوجود آمده و فراگیر شده است.  

 

پیشینیان ما، همانگونه که زمین را زن یا مادر می‌دانسته‌اند، آسمان را  

 

نیز مرد یا پدر بشمار می‌آورده‌اند و ترکیب‌های «مادرزمین» و  

 

«پدرآسمان» از همین جا برخاسته‌اند. بی‌گمان آنان شباهت‌ها و  

 

پیوندهایی بین زن و مرد از یک سو، با زمین و آسمان، و بارندگی و  

 

رویش گیاهان، از سوی دیگر احساس می‌کرده‌اند. همچنین این را  

 

نیز  می‌دانیم که در باورهای ایرانی، نسل بشر یا نخستین زن و مرد  

 

جهان، به نام «مشی و مشیانه» از ریشه دوگانه گیاهی به نام  

 

«مهرگیاه» در دل زمین بوجود آمده و آفریده شده‌اند و در واقع زمین یا  

 سپندارمذ، مادر نسل بشری دانسته می‌شده است.
 

 

کارکردهای آرمئیتی یا سپندارمذ در فرهنگ و ادبیات ایرانی بسیار فراوان و گسترده است. در «گاتها»ی زرتشت، هجده بار از او یاد شده است و زرتشت بارها او را برای زندگی پاک، برای آرامش‌بخشی به کشتزاران، چراگاه‌ها و جانوران، برای پیدایی یک فرمانروای نیک، و برای یاری به دخترش «پوروچیستا» در گزینش شوی خویش، به یاری فرا می‌خواند. در اساطیر ایرانی، او بود که پیشنهاد و فرمان ساختن تیروکمانی برای آرش کمانگیر را به منوچهرشاه داد تا گستره و آغوشش را برای فرزندان خود، فراخناک‌تر کند. متن پهلوی «صددر بندهش» او را یاری‌رسان نویسندگان، به عنوان پدیدآورندگان فکر و اندیشه می‌داند. پلوتارک نقل می‌کند که اردشیر دوم- پادشاه هخامنشی- بهبودی همسرش آتوسا را از سپندارمذ طلب می‌کند و او به یاری آنان می‌شتابد. سراسر اوستا و به ویژه «فروردین یشت» و یسنای 38، آکنده از سخنانی در ستایش و گرامیداشت زمین و زن است.
 

در اینجا شاید اشاره به این نکته هم مفید باشد که هر سه واژه ‌آرمئیتی، زمین و زن، از واژگان کهن آریایی یا هندواروپایی هستند که با اندک تفاوت‌هایی در ساختار ظاهری و تصریف آن‌ها، در بسیاری از زبان‌های هندواروپایی رواج و گستردگی دارند. همچنین یادآور می‌شوم که واژه «زن» با زندگی، و واژه «مرد» با مرگ و مردن در پیوند است. پیشینیان ما زن را بخاطر فرزندآوری، همواره زنده و زندگی‌بخش می‌دانسته‌اند و مرد را مقطوع‌النسل و مرگ او را پایان هستی او بشمار می‌آورده‌اند. به همین دلیل نیز بوده است که در دوران باستان نسل فرزندان را از جانب مادر می‌دانسته‌اند و این ارتباط چندانی با نظام مادر شاهی یا زن سالاری نداشته است. کتیبه‌های موجود (به ویژه در ایذه) نشان می‌دهد، حتی در دوران عیلامیان نیز با اینکه نظام مادرسالاری وجود نداشته است، اما همچنان در هنگام معرفی خود، گاه بجای نام پدر به ثبت نام مادر و مادران می‌پرداخته‌اند.  
 

 

نامگذاری آخرین ماه فصل زمستان بنام اسفند یا سپندارمذ نیز از همین ویژگی باروری و زایندگی زمین سرچشمه گرفته است. چرا که در همین ماه، نخستین جوانه‌ها از خاک سربرمی‌زند و زایش دوباره زمین را نوید می‌دهد.

میدونید عاقبتشون چی شد؟

میدونید عاقبتشون چی شد؟

 

آقای سکسکه عمل کرده, میره سر کار و میاد و زندگیشو می کنه!

الفی دیگه از هیچی نمی ترسه!
آلیس, شوهر کرده, دو تا بچه ام داره و یه زندگی حقیر توی یه آپارتمان 50 متری ساده,

 آن شرلی! ارایشگر معروفی شده تو جردن و چند تا محله بالا شهر شعبه زده حسابی جیب مردم و خالی میکنه به اسم گریم و رنگ موهای  عالی....
ای کیو سان کراکی شده و مخش تعطیل تعطیله!
بامزی یه خرس بزرگ شد و شکارش کردن!... شلمان هنوزم خوابه!
پت پستچی بازنشسته شده و الانم تو خونه سالمندان منتظر مرگشه!
بنر رو یادته؟ پوستشو تو خیابون منوچهری 30 تومن می فروختن!
بالتازار و زبل خان آلزایمر گرفتن.
دامبو ، پلنگ صورتی, پسر شجاع, خانوم کوچولو, شیپورچی, یوگی و دوستاش همه توی یه سیرک بزرگن!
تام سایر حسابی با کلاس شده و موهاشو مدل  جوجه تیغی درس میکنه!
تام و جری دوتا دوست صمیمی شدن!
تن تن تو یه روزنامه خبرنگار بود, الان تو زندانه!(لابد به جرم آزادی اندیشه!!)
میگن خاله ریزه رفته مکه و حاج خانوم شده, تو مجالس زنونه روضه می خونه و خرج زندگی خودشو شوهر معلولشو ازین راه در می آره! قاشق سحر آمیز و جنگلی ام دیگه تو کار نیست!

جیمبو رو از رده خارج کردن(اینو دقیقن نمی دونم, شایدم اجاره دادنش به ایران ایر!!)
چوبین خیلی وقته که مادرش و پیدا کرده و دنبال یه وامه تا ازدواج کنه!
حنا خانوم دکتر شده, مادرشم از آلمان برگشته کنارش!
خپل رو از باغ گلها انداختنش بیرون, اونجا یه برج 1000 طبقه ساختن! (چند روز پیش کنار یه سطل آشغال دیدمش - خیلی لاغر شده!)
خانواده دکتر ارنست همسایه مونن, هر سه تا بچه اش رفتن, زن دکتر خیلی مریضه!
رابین هود رو تو اسلام شهر گرفتنش - به جرم شرارت!- هفته دیگه اعدامش می کنن!
سوباسو و کاکرو قهرمان جهان شدن, خوب که چی؟!
کایوت, بالاخره رود رانر رو گرفت ولی از شانس بدش ! آنفولانزای مرغی گرفت و... اونم مرد!
هیشکی نفهمید گالیور عاشق فلورتیشیاست!
لوک خوش شانس ساقی محله مونه!
مارکو پولو تو میدون راه آهن یه میوه فروشی زده - میگن کارش خیلی گرفته!-
گربه سگ عمل کردن و جدا شدن!
ملوان زبل تو کار قاچاق آدمه!
آقای پتی بل تو میدون شوش یه بنکدار کله گندس!
معاون کلانتر ارتقای شغلی پیدا کرده, داره میشه رئیس پلیس!
آقای نجار مرده و از وروجکم خبری نیست!
پت و مت حالا دیگه دوتا آقای مهندسن!
هایدی یه  پزشک ماهر  شده و چشمای مادر بزرگ و عمل کرد

نل  افسردگیش خوب شد و داستان زندگیشو به زودی چاپ میکنه!
راستی بابا لنگ دراز هپاتیت داره... واسش دعا کنید!
بلفی و لی لی بیت رو با همدیگه گرفتن و سنگسار شون کردن!

قشنگترین و جالبترین کیک های دنیا...

کیک بخورید حالیشو ببرید هاوووووو......... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فعلا همین ۱۰ تا رو بخورید تا بعداْ ۱۳ تا دیگه براتون بپزم ....

 

مرد و زن


مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه را اختراع کرد... زن مکالمه را کشف کرد و شایعه اختراع شد !

مرد قمار را کشف کرد و کارت‌های بازی را اختراع کرد. زن کارت‌های بازی را کشف کرد و جادوگری اختراع شد!

مرد کشاورزی را کشف کرد و غذا اختراع شد. زن غذا را کشف کرد و رژیم غذایی را اختراع کرد !

مرد دوستی را کشف کرد و عشق اختراع شد .. زن عشق را کشف کرد و ازدواج را اختراع کرد!

مرد تجارت را کشف کرد و پول را اختراع کرد. زن پول را کشف کرد و « خرید کردن » اختراع شد! از آن به بعد مرد چیزهای بسیاری را کشف و اختراع کرد. ولی زن همچنان مشغول خرید بود !