هیچ میدانید سنگدل ترین قاتل دنیا یک زن بوده است؟!!!
در کتاب رکورد گینس نام الیزابت باتوری (elizabeth bathory) به عنوان قسی القلب ترین قاتل دنیا ثبت شده است. وی که از اعضای خانواده سلطنتی و یا بسیار ثروتمند مجارستان بوده است در قرن شانزدهم میلادی دست کم 600 دختر و زن جوان را کشته، خونشان را نوشیده و با آن استحمام می کرده است.
وی معتقد بوده با این کار زیباییش ابدی و جاودان می شود.
با افشای قتلهای این زن خونخوار، وی دستگیر و به مدت چهار سال در اتاق قصرش محبوس شد و به مرگ طبیعی در گذشت
آموزش زبان ترکی در 3 ثانیه
1- هرگاه حرف ب ساکن قبل از ر بیاید جای آنها عوض می شود:
مثال: کبریت <-- کربیت تبریز <-- تربیز
2- حرف گ در اول کلمه ق و در سایر موقعیتها ج ادا میشود:
مثال: گازوئیل <-- قازوئیل تگرگ <-- تجرج کامپیوتر <-- قامپیوتیر
3- گاه حرف ه در آخر کلمه به ی و در برخی انواع گویش به صدای او تبدیل میشود:
مثال:
گوجه فرنگی <-- قوجی فرنجی (یا همان گیرمیز بادمجان)
ماهی تابه <-- مایتابو
4- صدای ق به صدای گ و حرف گ در اول کلمه با صدای ق ادا می شود. در برخی موارد ق حذف میشود:
مثال:
قند <-- گند
گلابی <-- قلابی
آقای رئیس <-- آی رئیس
5- گاه حرف ی بعد از حرف با صدای کسره با صدای و تلفظ میشود:
مدیر<-- مدور
6- بعد از حروفی که در کلمه با صدای کسره ادا میشوند یک ی اضافه میشود:
مثال:
مثال <-- میثال
ابتدا <-- ایبتیدا
چراغ <-- چیراگ
3- حرف ک هیچگاه با صدای ک ادا نشده و بسته به موقعیت حرف در کلمه، موقعیت کلمه در جمله، نوع وضع عصبی گوینده، محل تولد گوینده، وضع آب و هوا و ... با صدای ش خ چ ق ادا شده و گاه اصلا ادا نمی شود:
مثال: من به تک تک سوالات شما پاسخ خواهم داد <-- من بی تشتچ سوالات شما پاسخ خواهم داد.
مرتیکه کثافت درست رانندگی کن <-- مرتیچه چثافت درست رانندجی قن
سلام آقای دکتر <-- سلام آی دتر
زبان بیسیک <-- زبان بیسیخ
چکار می کنی؟ <-- چخار موقونو ؟
4- معمولا افعال در حالت اول شخص به صورت دوم شخص بیان میشوند.
من با شما نبودم <-- من به شما نبودی !
5- ضمیر ملکی متصل دوم شخص به صورت سوم شخص بیان میشود:
حالت خوبه ؟ <-- حالش خوبی ؟
Amir Hejvani - Marshal
About Me : Http://360.Yahoo.Com/Amirmodern
*****
* تغییر عادت منفی به مثبت *
در آمریکا در انبار کالایی، کارگر بی سوادی کار می کرد. او موظف بود تعداد کالای داخل هر گونی را شمارش کرده و درصورت صحیح بودن مقدار آن، روی گونی بنویسد* All Correct* و چون این کاگر بی سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود با استفاده از صدای اول کلمه ها، علامتی روی گونی ها می گذاشت به این صورت که به جای* All * از * O * و به جای * Correct * از * K * استفاده می کرد و به جای کلمه ی* All Correct* روی گونی ها می نوشت * O.K * استفاده از کلمه ی * O.K * به تدریج همه گیر شده و امروزه مردم سراسر دنیا، این اصطلاح را به خوبی می شناسند و به کار می برند.
کلمه ها عقاید شکل گرفته و افکار بیان شده هستند به عبارت ساده آن چه می گویی فکری است که بیان می شود. کلمه ها و اندیشه ها دارای امواجی نیرومند هستند که به زندگی و امورمان شکل می دهند.
اگر یک کارگر بی سواد بتواند یک اصطلاحی را در دنیا شایع کند؛ پس من و تو، ما و شما به طور حتم می توانیم استفاده از کلمه ها و اصطلاح های مثبت را در سطح کل ایران گسترش داده و انرژی مثبت را بین همه پخش کنیم. فکر می کنید چرا حضرت محمد می فرمایند: *فرزندان خود را به نام های نیک خطاب کنید.*
امروزه ثابت شده که کلمات منفی نیروی منفی به سمت شخص می فرستند و او را به سمت منفی و بیماری سوق می دهند به طور مثال وقتی به ما می گویند خسته نباشی دراصل خستگی را به یادمان می آورند و ناخودآگاه احساس خستگی می کنیم (روی خودتان امتحان کنید) اما اگر به جای آن از یک عبارت مثبت استفاده شود نیروی مثبت و سازنده به افراد هدیه می دهیم.
مثال:
به جای پدرم درآمد؛ بگوییم: خیلی راحت نبود
به جای خسته نباشید؛ بگوییم: خدا قوت
به جای دستت درد نکنه؛ بگوییم: ممنون از محبتت- سلامت باشی
به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم: از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای لعنت بر پدر کسی که اینجا آشغال بریزد؛ بگوییم: رحمت بر پدر کسی که اینجا آشغال نمی ریزد
به جای گرفتارم؛ بگوییم: در فرصت مناسب با شما خواهم بود
به جای دروغ نگو؛ بگوییم: راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم: خدا سلامتی بده
به جای قابل نداره؛ بگوییم: هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم: با تجربه
به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم: مگه مسئله ای داری؟
به جای فقیر هستم؛بگوییم: ثروت کمی دارم
به جای بد نیستم؛ بگوییم: خوب هستم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم: مناسب من نیست
به جای مشکل دارم؛ بگوییم: مسئله دارم
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم: خیلی راحت نبود
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم: یادت باشه
به جای داد نزن؛بگوییم: آرام باش
به جای من مریض و غمگین نیستم؛بگوییم:من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم: شما را در شادی ها ببینم
شما هم میتونید به این لیست مواردی رو اضافه کنید و برای دیگران بفرستید....
وقتی بعد از مدتی همدیگر را میبینیم، به جای توجه کردن به نقاط ضعف همدیگر و نام بردن از آنها مثل:
*چه قدر چاق شدی*، *چه قدر لاغر شدی*، *چه قدر خسته به نظر میآیی*، *چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟*، *چرا ریشت را بلند کردی؟*، *چرا توهمی؟*، *چرا رنگت پریده؟*، *چرا تلفن نکردی، چرا حال مرا نپرسیدی؟* و ...
بهتر است بگوییم: *سلام به روی ماهت، چه قدر خوشحال شدم تو را دیدم*، البته اگر مصر باشیم که حتماً دربارة همدیگر اظهار نظر کنیم، وگرنه میشود که دربارة موضوعات مشترک صحبت کنیم
چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است
و می خواهد شما را ملاقات کند. یک مرد میانسال با یک لهجه شدید رشتی وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی دریک کیسه نایلون بزرگ در دستش بود و شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و ... هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم. شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم! خودم تا نصف شب نشستم و ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم. فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد رشتی ایستاده است و بسیار مضطرب است. تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت...ماهی را پس بده...من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم...چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟ من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن در فریزر خانه ماست. او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم. و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم. چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد رشتی یک وانت ماهی به اصفهان آورده و به پزشکان اصفهانی انداخته است!
یواش یواش بعید هم نیست که جایزه خوارزمی را بدهند به " استاد مددی" و شوخی شوخی دانشجویان دانشگاه را به عنوان عناصر دشمن و مروجین فساد و فحشا دستگیر کنند. وزیر علوم اعلام کرد که " فیلم واقعه زنجان، غیر شرعی و اشاعه فحشا بود...." همین وزیر علوم اعلام کرد: " تنها چیزی که در فیلم می بینید یک دختر با عدم روسری( منظورش بدون روسری) است." متعاقب همین موضوع دختر دانشجوی زنجانی بازداشت شد. از طرف دیگر آگاهان، که گاهی حافظه شان هنوز کار می کند، پس از دیدن این فیلم یاد چیزهای دیگری از جمله پرونده " استاد زرین کلک" افتادند و نتایج زیر را گرفتند:
نتیجه گیری اول: برای اینکه فیلم دانشگاه زنجان که " غیر شرعی و اشاعه فحشا" بود، قابل پخش از صدا و سیما شود، باید مثل فیلم کنفرانس برلین حتما یک صحنه استریپ تیز، که شرعی است و اصلا اشاعه فحشا نیست، داشته باشد.
نتیجه گیری دوم: وزیر علوم گفته است که تنها چیزی که در فیلم می بینید یک دختر بدون روسری است، احتمالا وزیر علوم مشکل شنوایی دارد و صدای فیلم را نمی شنود.
نتیجه گیری سوم: اگر موهای یک دختر دانشجو که عمویش حزب اللهی است، توسط استادش، زرین کلک دست بخورد، استاد مذکور باید اخراج و این واقعه باید به عنوان فاجعه ملی اعلام شود، اما اگر یک دختر دانشجو به تجاوز تهدید و در این مورد اقدام شود، هیچ مشکلی وجود ندارد. اصولا استادانی که با وزارتخانه هماهنگ هستند، در ساعت بیکاری می توانند مشکلات جنسی شان را حل کنند.
نتیجه گیری چهارم: استادانی که می خواهند به دانشجویان دختر تجاوز کنند، سعی کنند به موهای آنها دست نزنند و اگر این صحنه فیلمبرداری شد سعی کنند روسری دختر دانشجو را برندارند.
نتیجه گیری اصلی: حفظ اخلاق توسط کسانی که با دولت مخالفند واجب است.
ناخودآگاه شبیه پدرم شدم-
گفتگو با همایون شجریان
این روزها محمدرضا شجریان با گوره جدیدش شهناز دور جدید کنسرت هایش را برگزار می کند. اما همایون در این کنسرت حضور ندارد و قرار است دو ماه دیگر همراه با گروه دستان اولین کنسرت های مستقلش را در ایران برگزار کند. یکی از همکاران ما در آمریکا گفت و گویی با او داشته که به گوشه های جدیدی از زندگی او نظر انداخته است.
****
اولین بار که چهره شما را دیده به نظرم رسید که صورت خیلی آرامی دارید، آیا شخصیتتان هم آرام است؟ یا ماجراجو و کنجکاو هستید؟
برداشتی که خودم از شخصیت خودم دارم این است که دورههای مختلفی را طی کردهام. زمانی آدم خیلی اکتیو و شیطانی بودم ولی در کنار آن موسیقی بخش دیگری از زندگیم بود که از من چیز دیگری میساخت. وقتی موسیقی اجرا میکردم همه چیز با آن هماهنگ میشد ولی در زندگی روزمرهام دنبال ورزش و کارهای مختلف دیگر بودم. احساسات مختلفی برایم پیش میآید که باعث میشود گاهی خیلی شاد باشم، بعضی وقتها پرحرف و گاهی کمحرف شوم. اینها لایههایی است که در درونم جاری میشود. در اینکه آدم خیلی احساساتی هستم و این مساله گاهی باعث آزارم هم شده شده، شکی نیست. ولی در کنار آن منطقی هم هستم. یعنی احساسات و منطق همیشه تحت کنترلم است. همه اینها گاهی از من یک چهره خیلی شاد، گاهی چهرهای غمگین و آرام و گاهی عصبانی میسازد. من هیچوقت خودم را در یک رفتار خاص محصور نمیکنم و شاید این خاصیت کسانی باشد که در ماههای اردیبهشت یا خرداد متولد میشوند. البته من از طالعبینی خیلی سر درنمیآورم ولی من در مرز اردیبهشت و خرداد یعنی 31 اردیبهشت متولد شدم. به هر حال کاراکتر این آدمها اینطور است که گاهی شاد و گاهی آرام هستند و چند چهره مختلف دارند.
وقتی از همایون شجریان یاد میشود همه نسبت به او نظر خوبی دارند در حالی که انسانهای معروف همیشه در معرض شایعات مختلف هستند. دلیلش چیست؟
این لطف مردم است ولی هیچوقت در رابطههای من تنفر جایی نداشته است. حتی از کسانی که به من بدی کردهاند یا خصومتی داشتهاند یا در مسائل اقتصادی سرم را کلاه گذاشتهاند، نتوانستهام متنفر باشم. از اینجهت در زندگی خیلی راحت هستم و از این بابت غم و غصهای ندارم و هر مرحله سختی را که در زندگیام پیش بیاید، به راحتی حل میکنم و این موضوع به من آرامش میدهد. به همین خاطر هیچوقت کسی را آزار نمیدهم و اگر رنجش از طرف من اتفاق افتاده، ناخواسته بوده است.
فکر میکنید پسر محمدرضا شجریان بودن در این آرامش چقدر موثر بوده است؟ آیا آقای شجریان اصولا فرد آرامی هستند؟
نمیدانم تاثیر داشته یا نه. البته هر کسی تربیتش را در درجه اول از خانوادهاش کسب میکند ولی من از سنین کودکی رفتارهایم را مورد توجه قرار میدادم و در خانواده کسی به من نگفت که چگونه باشم. در زندگی من همیشه یک پروسه سنجش وجود داشته که باعث شده رفتارهایم را مورد نقد قرار دهم و از کارهای ناشایست حذر کنم البته هیچوقت به دنبال خودسانسوری هم نبودهام و هر کاری که دلم میخواسته انجام دادهام و کارهایی را که باطنا تمایلی به انجامشان نداشتم، هم انجام ندادم مثلا سیگار و موادمخدر هیچوقت برای من جذابیتی نداشته و به سمت آن کشیده نشدم. دقیقا نمیدانم تربیت خانوادگی یا وجود شخص با وجهه و بار فرهنگی در خانواده چقدر موثر بوده اما مسلما بیتاثیر نبوده است و مسلما خانواده و افرادی که انسان با آنها معاشرت میکند، به شخصیت شکل میدهد.
وقتی 15 ساله بودید چه نوع موسیقیای گوش میکردید؟ آیا تا به حال مثلا Pink Floyd گوش کردهاید؟
بله، زیاد. من The wall پیکفلوید را خیلی گوش میکردم. بعضی از موسیقیها در یک سبک و شیوه خاصی اجرا میشود و مربوط به یک فرهنگ خاصی است، باید این موسیقی را شناخت. سلیقه من موسیقی ایرانی است که من جوانب آن را بهتر میشناسم. موسیقی ایرانی با شعر سروکار دارد و کلام را در آن میتوانیم پیگیری کنیم و مفاهیم آن را درک کنیم. این موسیقی سختتر است ولی کلام موسیقی برای من خیلی مهم است. گاهی یک کلمه در یک موسیقی پاپ یا سنتی میشنوم که از کل آن موسیقی برای من جذابتر و زیباتر است. من این اخلاق را دارم که هیچوقت در مورد چیزی پیشداوری نمیکنم مثلا فکر نمیکنم موسیقی پاپ لزوما بد است یا موسیقی سنتی عالی است. موسیقی سنتی هم میتواند خیلی بد اجرا شود. مهم این است که هنرمند اثر را چطور اجرا میکند و این موسیقی از اندیشه و چه جایگاهی برخاسته است. گاهی اوقات یک موقعیت ویژه موسیقی خاصی را میطلبد، بعضی وقتها موسیقی که من دوست دارم، اصلا مناسب فضا نیست. وقتی 15 ساله بودم علاقه زیادی به موسیقی کلاسیک غربی داشتم حتی آن زمان کمانچه میزدم و سعی میکردم قطعات کلاسیک غربی را تمرین کنم. البته نواختن قطعات کلاسیک با کمانچه کار خیلی عجیبی بود ولی این تنها کاری بود که میتوانستم بکنم تا کاری کلاسیک را بنوازم، چون ساز دیگری بلد نبودم. به این ترتیب سعی میکردم با این کار هم تکنیک کمانچهام را بالا ببرم هم عطش نواختن قطعات کلاسیک را برطرف کنم. خیلی به سازهای کلاسیک کشش داشتم ولی میدانستم اگر بخواهم در کمانچهنوازی به درجات بالا برسم باید تمام عمرم را بگذارم و روزی 18 ساعت فقط ساز بزنم ولی من میخواستم حتما آواز کار کنم و روی آن خیلی متمرکز بودم و به خاطر آواز سازهای ایرانی دیگر را هم رها کردم. در آن سن و سال، علاوه بر موسیقی کلاسیک، کارهای قدمای موسیقی ایرانی را هم گوش میکردم تا تکنیکشان را یاد بگیرم. موسیقی پاپ را هم در جای مناسب خودش خیلی استقبال میکردم.
شما اسم «محسن نامجو» را شنیدهاید؟
چند وقت پیش یک سریالی پخش میشد که صدای ایشان را از طریق آن شنیدم ولی متاسفانه کارهای ایشان را گوش نکردهام. البته روی تیتراژ آن سریال هیچ دقت خاصی نکردم ولی چون بعدها شنیدم که کارهای ایشان علاقهمندان زیادی در ایران دارد، آن سریال را به خاطر آوردم. ولی شنیدهام که از کار و سبک ایشان خیلی استقبال شده است.
میخواستم اگر کارهای ایشان را شنیدهاید نظر شخصیتان را بدانم.
نظر شخصی خیلی سلیقهای است. حتی در مورد کارهای خودم همینطور است، من وقتی آواز میخوانم از اجرا بیشتر لذت میبرم تا وقتی آن را گوش میکنم. چون زمان اجرا حس و حال خاصی به من دست میدهد و احساس میکنم که خودم را خالی میکنم و حرفم را میزنم و آن لحظه به نظرم خیلی واقعی میرسد.
در موسیقی آواز ایران همیشه دو اسم به چشم میخورد. در یکسو محمدرضا شجریان و در سمت دیگر شهرام ناظری. از خوششانسی موسیقی ایران هر دوی این دو نفر فرزندانی را تربیت کردهاند که هر دو به موسیقی ایرانی علاقهمند هستند و آن را گسترش دادهاند. برای من به عنوان کسی که به موسیقی سنتی علاقهمندم چند بحث مطرح میشود، یکی بحث تقلید است. خیلی از کارشناسان عقیده دارند که صدای شما کپی صدای پدرتان است و این به نظرم یک تقلید است. از طرف دیگر کسی مثل حافظ ناظری میگوید من نمیخواهم شهرام ناظری دوم باشم و کلا سبک دیگری را دنبال میکند.
حافظ ناظری در سن 20 سالگی ایران را ترک کرده به نیویورک آمد تا کار جدیدش را شروع بکند، همایون شجریان میتوانست خیلی قبلتر از ایران خارج شود و کار جدیدی انجام دهد چرا این اتفاق نیفتاد؟ آیا این به همان شخصیت آرام شما برمیگردد؟ چون گفته میشود که همایون شجریان هنوز از زیر سایه پدرش بیرون نیامده است.
در مورد بخش اول سوالتان که گفتید 2 اسم در موسیقی آواز ایران وجود دارد باید بگویم که اسمهای زیادی وجود دارد، گذشتگان به جای خود، اما در عصر حاضر هم خوانندگان خوب زیادی وجود دارند که زحمت زیادی میکشند و شنوندههای خودشان را دارند. در درازمدت زمان تعیین میکند چه کسانی کارهای مفیدی ارائه دادهاند. من فکر میکنم هر کس که تکنیکش را به حدی رسانده که وارد این حلقه شود، هر چقدر که بالاتر برود به مرکز حلقه نزدیکتر میشود، اینکه هر کس چقدر خودش را به مرکز حلقه نزدیک کند به هنرمندی و مهارت خودش بستگی دارد. به نظر من همین که کسی وارد این حلقه شود هنوز از این خانواده است. در خانواده هم همه یکدیگر را دوست دارند ولی بعضیها مسوولیت بیشتری دارند یا کار بیشتری از دستشان برمیآید، توانایی همه مثل هم نیست. به نظر من در دنیای هنر تمام کسانی که وارد حلقه میشوند دستشان در دست هم است به همین خاطر من هیچوقت خودم را با کس دیگری مقایسه نکردهام، نه خودم را بالاتر دیدهام و نه به کسی حسادت کردهام. ولی راجع به بخش دوم سوالتان باید بگویم که برای خارج شدن از ایران باید خیلی مستقلتر میبودم. من از سنین پایین در 21 سالگی ازدواج کردم و خارج شدن از ایران از نظر احساسی خیلی سخت بود. کار آواز که من روی آن متمرکز بودم را نمیتوانستم خارج از ایران دنبال کنم و احساس نیاز به پیگیری کاری دیگر را در خودم نمیدیدم. الان هم همینطور است. هر هنرمندی به خاطر یک انگیزهای کار میکند. مثلا در مورد حافظ که شما مثال زدید از صمیم قلب امیدوارم در راهش موفق باشد. البته خیلی وقت است که از حافظ بیخبرم، سه، چهار سال پیش در کنسرت نیویورک او را دیدم و بعد از آن دیگر خبر ندارم ولی از آنجا که میدانم حتما هدف بزرگی دارد و افق مهمی را میبیند آرزو میکنم که موفق باشد. اما من در خودم هیچوقت این نیاز را احساس نکردم و قطعا اگر این انگیزه در من به وجود بیاید جنبه خودنمایی پیدا میکند و موفق نخواهم بود. تا نیاز به رسیدن به یک هدف بزرگ وجود نداشته باشد موفقیت حاصل نمیشود. در مورد سوالی که گفتید من از سایه پدرم خارج نشدهام، طبیعتا چون از کودکی در مکتب ایشان آواز را یاد گرفتهام، لحنم شبیه استادم شده و طبیعی است که شاگرد از استادش تاثیر میگیرد.
شما استاد دیگری نداشتید؟
در آواز خیر ولی از مراحل یادگیری از سن 9-8 سالگی تا بلوغ و نوجوانی بابا به من میگفت که فلان شیوه را کار کن، یا کارهای طاهرزاده و قمر را گوش کن، منم این کار را میکردم ولی مستقیم فقط با پدرم کار کردم و شیوه ایشان همیشه در گوشم بوده است. هر فرزندی ممکن است لحن و صدایش شبیه پدرش باشد. حتی خط من -هم اینکه پدرم خطاطی ممتاز کار کرده ولی خط من خیلی قراضه چپاندر قیچی است- شبیه خط پدرم است. هیچوقت از خط پدرم تقلید نکردهام ولی این شباهت وجود دارد و در مورد لحن هم همینطور است، آکسانها و شیوه گفتن و بیان کردن ناخودآگاه شبیه پدرم شده ولی هیچ دخالتی در آن نداشتهام، تن صدایم که ارثی است حتی زمانی که شما با یک عده به پیکنیک میروید وقتی برمیگردید متوجه میشوید که یکسری از رفتارهای آنها را گرفتهاید.
ولی این شباهت در ذهن عموم این تصور را به وجود آورده که شما هنوز زیر سایه پدرتان هستید.
هیچ اشکال ندارد. من اصلا از این موضوع ناراحت نیستم.
یعنی هیچوقت دوست نداشتهاید که مستقل باشید؟
خب من یکسری کنسرتهای مستقل برگزار میکنم ولی این شباهتها در آن کنسرتهایم وجود دارد. ببینید، اگر این شبیه بودن چیز بدی بود جای ناراحتی داشت. اگر من از یک سبک موسیقی سطح پایین و آزاردهنده تقلید میکردم جای بحث داشت ولی وقتی کار من به یک موسیقی تکاملیافته نزدیک و شبیه است چرا باید ناراحت و نگران باشم. هر خوانندهای در ایران سعی میکند خودش را به این سبک نزدیک کند، این شیوه عمده سبکهای بسیاری است و خیلی حساب شده و فکر شده است. این چیزی است که من از آن لذت میبرم و خودم این لحن و شیوه را انتخاب کردهام. در 16-15 سالگی بعضی از دوستانم میگفتند همایون به سبک روانشاد ویگن بخوان، منم تقلید میکردم و میخواندم ولی وقتی میخواهم کار خودم را ارائه دهم آن لحن و سبک را ترجیح میدهم و آن را به شخصیت خودم نزدیکتر میبینم و اصراری ندارم که آن را تغییر دهم.
پس منظورتان از کارهای مستقل چه بود؟
ممکن است گفته شود اگر همایون با پدرش کار نکند کارش این توانایی را ندارد که شنونده حتی 10 دقیقه آن را گوش کند، باید زیر سایه پدرش بخواند تا پدرش عیب کارهایش را بپوشاند. بله، موافقم، این درست نیست که هنرمند نقص کارش را زیر سایه دیگری بپوشاند. ولی اینکه از جایگاه نظر هنری زیر سایه کسی باشید که سایه بسیار بزرگ و سنگینی دارد، هیچ اشکالی ندارد و من احساس ناراحتی نمیکنم. حتی اگر از همسن و سالهای خودم کاری بشنوم که قوی باشد توصیه میکنم که آن کار را گوش کنند. یا وقتی از تنبک زدن من تعریف میکنند میگویم بروید کار فلانی را گوش کنید، کار پژمان حدادی، کامبیز گنجهای و... را گوش کنید تا ببینید با تنبک چکار میکنند و چقدر بیشتر از من زحمت کشیدهاند. حقیقت است که این مقایسهها اصلا برای من اهمیت ندارد. اگر با پژمان یک دونوازی تنبک بگذارم و کار او بهتر باشد من خوشحال میشوم. وقتی شما در یک سبک و شیوه کار کنید تا وقتی که نیازی احساس نکنید، مستقل نمیشوید. من خیلی جاها و حالتها در بیان کلمات کاراکتر خودم را دارم و اجرایم حالتی متفاوت از حالتهای بابا دارد ولی در قالب کلی در آن شیوه حرکت میکنم. اگر من بخواهم با استفاده از پدرم نقص کارهایم را بپوشانم کار درستی نیست ولی وقتی به من میگویند اگر چشممان را ببندیم متوجه نمیشویم که استاد شجریان آواز میخواند یا همایون، به نظرم میرسد که کارم را کمنقص انجام میدهم و این برای من خوشحالکننده است و توانستهام خودم را به کسی که استاندارد آواز ایران است نزدیک کنم. از اینکه اسمم زیر اسم پدرم باشد هیچ احساس بدی ندارم. ولی وقتی کنسرت مستقل میگذارم باید آن توانایی را داشته باشم که شنونده از آن لذت ببرد و خسته نشود و چه از نظر تکنیک، چه از نظر حس و حال، چه از نظر شعر و چه از نظر تنوع کار، کنسرت درست و لذتبخشی باشد. به نظر من این خودش یک نوع استقلال است ولی برای جدا کردن سبک و شیوه و فرم، انگیزه و نیازی ندارم یعنی آنقدر از این فرم لذت میبرم که دوست دارم در آن بیشتر پیش بروم و در آن غرق شوم.
آیا ما باید منتظر سبک همایون باشیم یا نه؟
این موضوع را نمیتوان پیشبینی کرد من اگر دوست داشته باشم به سبک آقای ویگن کار کنم، باید به آن سمت میرفتم یا اگر میخواستم کاری مستقل داشته باشم و لحن خودم را اجرا کنم باید راه دیگری میرفتم ولی اینها چیزی نیست که من فعلا دغدغه آن را داشته باشم. به نظرم باید این شیوه را تمام و کامل کرد بعدها ممکن است آن اتفاق در درازمدت بیفتد که سبک من کاملتر شود یا به کلی تغییر کند اما فعلا هیچ اصراری در این مورد ندارم.
در صحبتهایتان اشاره کردید که پدرتان به شما توصیه میکردند که آثار قمرالملوک وزیری را گوش کنید. آیا انگیزه شما از بازخوانی «آتش جاودان» همین بوده است؟
خیر، این کار را برای تیتراژ یک سریالی در نظر گرفته بودند و به من پیشنهاد دادند که آن را بخوانم. من تا آن موقع تیتراژ کار نکرده بودم و به نظرم میرسید که کار من برای تیتراژ خیلی سنخیت ندارد، البته بعدها با آقای درویشی چند کار اینچنینی انجام دادیم. آن سریال یک کار اجتماعی بود که تقریبا همزمان با زمان قمرالملوک وزیری بود، من خیلی مشتاق خواندن این تصنیف بودم. ضمن اینکه معتقدم اصلا بازخوانی کار صحیحی نیست ولی به عنوان یک شاگرد میخواستم ارادتم را نسبت به ایشان نشان دهم و آنچه در توان داشتم برای آن تصنیف گذاشتم. البته فرصت خیلی کمی هم داشتیم و 5-4 روز بیشتر وقت نداشتیم.
شما 3 تا CD با جواد ضرابیان دارید ولی 3 کار بعدی به اندازه کار اولتان موفقیت به دست نیاورد، علت آن را چه میدانید؟
شاید CD اول کار بهتری بود و من و آقای ضرابیان برای آن بیشتر توان گذاشتیم، ولی این کار آخر قرار بود یک آواز باشد و آقای ضرابیان بعدها به من گفتند اگر نمیخواهی آواز بخوانی آن را به صورت مجموعه تصنیف بیرون بدهیم، اگر من این را زودتر میدانستم شاید تنوع ریتم بیشتری به کار میدادم، شاید از آنجا که ریتم تصنیفها یکجور است، شنونده دیر با آن ارتباط برقرار میکند و به نظرش سنگین میآید ولی قطعاتی در این آلبوم اجرا شده که به نظر من بعضی از آنها خیلی زیباست، ولی اگر یک آواز بین قطعات بود، بیشتر به دل مردم مینشست، چون قطعات که پشت سر هم هستند همدگیر را خنثی میکنند. من دلیل موفقیت کار اول را این میدانم که ساز و آواز بیشتری داشت، مضاف بر اینکه یک کاری در آن آلبوم بود به نام «هوای گریه» که خیلی مورد توجه قرار گرفت ولی من در کلیت کار تفاوت زیادی بین کارهایم نمیبینم و هر جفت آنها به نظرم جزو کارهای خوب آقای ضرابیان است.
در CD «نقش خیال» شما یک کار خیلی جسورانه انجام دادید و با یک آهنگساز 22-21 ساله به نام «علی قمصری» کار کردید. کار جالب دیگری که کردید این بود که در قطعه «گناه عشق» از گیتار استفاده کردید. آیا میتوان استفاده از گیتار را موسیقی تلفیقی تلقی کرد؟
شاید بتوان نام آن را موسیقی تلفیقی گذاشت. در موسیقی سن و سال که مهم نیست. خاطرم هست که من در استودیو بودم و کاری را ضبط میکردم و دوست من آقای...
به من گفت آقایی به اسم علی قمصری کاری را آورده که اگر وقت داشتی گوش کن. من وقتی این کار را گوش کردم واقعا تعجب کردم و به نظرم شروع بسیار محکم و خوبی بود. هر چند در بعضی جاها با هم اختلاف سلیقه داشتیم و با علی جان آنها را درست کردیم. اما دیدم که علی واقعا جوان بااستعدادی است و به کارش مسلط است، هر چند ممکن است بعدها کارش تکامل بیشتری پیدا کند، اما برای شروع تجربه خیلی خوبی است.
نظر پدرتان چه بود؟
ایشان هم کار را خیلی دوست دارد. البته من اول کار را انجام میدهم بعد پدر آن را گوش میکند.
نظرشان راجع به استفاده از گیتار چه بود؟
وقتی کار را انجام دادم و دادم بابا گوش کردند، خوششان آمد. خلاصه وقتی کار علی را برای اولین بار گوش کردم با اینکه پروژههای دیگری هم داشتم سریع آن را خواندم و کار را برای پخش آماده کردیم. الان هم کار دیگری با آقای قمصری انجام میدهیم که ظرف یکی، دو سال آینده منتشر میشود، البته آقای قمصری کارهای مربوط به خودش را انجام داده ولی من چون برنامهام به خاطر کنسرتها فشرده بوده خواهش کردم که به من فرصت بدهند.
در مورد استفاده از گیتار هم باید بگویم یک روز برای تمرین رفتم منزل آقای قمصری دیدم یک گیتار در اتاقشان است. پرسیدم گیتار میزنی؟ گفت بله، گیتار فلامینکو میزنم. وقتی شروع به نواختن گیتار کرد دیدم خیلی نزدیک به گوشه بیدلو است. گفتم من فیالبداهه یک آواز میخوانم، شما یک چیزی برای آن تنظیم کن و از گیتار هم استفاده کن. بعد فکر کردیم که گیتار را ایرانی نزنیم که اگر یک اسپانیایی کار را گوش کرد بگوید گیتار را خراب کردهایم، تصمیم گرفتیم که به شیوه اسپانیایی بزنیم. یکی دیگر از دلایلی که از گیتار استفاده کردیم این است که من شخصا علاقه زیادی به گیتار و صدای آن دارم ولی هیچوقت گیتار نزدم. بعد یک آوازی به شیوه آقای طاهرزاده تنظیم کردم و به آقای قمصری دادم و ایشان هم خیلی سریع کار را تنظیم کرد. من آواز آنها را در استودیو خواندم و علی آن موسیقی را روی آواز من میکس کرد.
چرا از بین همه گروهها «دستان» را برای همکاری انتخابی کردید؟
خیلی سال بود که میخواستیم با هم کار کنیم. با اینکه سراپا مشتاق بودم ولی دوست داشتم در سالهای دیرتری تنها روی صحنه بروم و نمیخواستم عجله کنم. وقتی این آمادگی را احساس کردم، برای این همکاری اعلام آمادگی کردیم.
یک آلبوم هم ضبط کردهاید؟
یکی از کنسرتها را ضبط صحنه کردیم که به صورت آلبوم پخش خواهد شد.
کنسرت اروپا؟
بله.
در آمریکا هم کنسرت خواهید داشت؟
ممکن است، سال دیگر کنسرت داشته باشیم. گروه دستان یک گروه شناخته شده است، زمانی که احساس کردم از نظر تواناییهای فردی به این آمادگی رسیدهام که با این گروه کار کنم کار را شروع کردیم و این کنسرتها برای خود من محک خیلی خوبی بود و خیلی از آنها راضی هستم.
من این سوال از کیهان کلهر، شهرام ناظری و بقیه هم پرسیدهام. فکر میکنید چرا موسیقی عربها، ترکها، هندیها و موسیقیهای شرقی به غیر از ایران در دنیا شناخته شده است؟
این سوال جواب مفصلی دارد. یکی از دلالیش میتواند به برخورد آنها با موسیقی در جامعهشان برگردد. جایگاهی که موسیقی در هر کشوری دارد و امکاناتی که برای هنرمندان برای کار وجود دارد خیلی میتواند موثر باشد. جواب این سوال خیلی مفصل است. ماهیت موسیقی، کاری که هنرمندان روی آن انجام دادهاند، قطعات ریتمیک یا سازهایی که ممکن است به طبع جوامع دیگر خوش بیاید، خیلی موثر هستند. حتی خود هنرمند هم مهم است، مثلا در موسیقی هند همه مورد توجه نیستند.
میدانید که شما را به عنوان امید اول موسیقی آوازی ایران میشناسند؟
لطف دارند. ولی من فکر نمیکنم اینطور باشد.
اگر چنین مسوولیتی بر دوش شما باشد، چطور با آن کنار میآیید؟
فکر کنم خودکشی کنم، بهتر باشد. خوشبختانه چنین مسوولیتی برعهده من نیست. جوانان زیادی هستند که استعداد دارند و برای کارشان زحمت زیادی کشیدهاند که بتوانند نوازنده یا خواننده خوبی باشند و خیلی موفق هستند و در آینده موفقتر خواهند بود. این بیانصافی است که بگوییم من امید اول هستم.
تا به حال کارهای شما در ایران سانسور شده است؟
نه هیچوقت.
از نظر نظارت وزارت ارشاد مشکلی تا به حال پیش نیامده؟
برای من خیر. ضمن اینکه من حاضر نیستم کاری که سانسور شده باشد را پخش کنم مگر اینکه هیچ تغییری در ماهیت کار ایجاد نشده باشد. من شخصا آنقدر روی انتخاب شعر و فرم کار وسواس دارم که اول خودم همه سانسورها را میکنم. یعنی هر جا لازم باشد خودم تغییرات لازم را برای وزنه کارم انجام میدهم، بنابراین تا به حال شورای نظارت به من نگفته که سطح کار شما خیلی پایین است و... البته فکر نمیکنم از این نوع دخالتها در کار دیگران هم بکنند.
آیا کنسرتهایی که در خارج برگزار میکنید به دردسرش میارزد؟ با چه نوع عکسالعملی از سوی مخاطبانتان در خارج از ایران مواجه میشوید؟
اگر هدف ما صرفا کسب درآمد باشد، راههای دیگری هم وجود دارد. حتی راههای غیرموسیقی وجود دارد ولی وقتی یک کاری را آماده میکنید که کنسرت بدهید و حتی میخواهید درآمدی هم کسب کنید، باید بگویم کنسرت خارج از ایران برگزار کردن کار بیهودهای است، چون همان درآمد کنسرت داخل در ایران کسب میشود، یکچهارم زحمت دور از خانه و خانواده بودن و پرواز را هم متحمل نمیشویم. در کنسرتهای خارجی گاهی ما 60 ساعت پرواز داریم. پس هدفمان از کنسرتهای خارج از ایران- برخلاف تصور خیلیها- کسب درآمد نیست. موضوع این است که وقتی شما کاری را آماده میکنید، ایرانیهایی که در سراسر دنیا هستند توقع دارند که برای آنها کنسرت بگذارید. اگر به خاطر این انتظار مخاطبین نبود من حاضر نبودم در آمریکا کنسرت برگزار کنم. لااقل به خاطر وضعیت ویزای آمریکا و دردسرهایی که دارد، حاضر نبودم. راستش برای همین کنسرتها هم خیلی راغب نبودم تو را همراهی کنم خصوصا به خاطر کوچولویی که آمده و دلم برایش تنگ میشد نمیخواستم بیایم.
دختر است یا پسر؟
دختر. مدام داشتم بهانه میآوردم چون واقعا دوری از بچه برایم خیلی سخت بود. گذشته از آن شرایط پرواز خیلی سخت است. باور نمیکنید برای هر پروازی نیم ساعت ما را میگردند، وسایلمان را بیرون میریزند. رفتارها خیلی توهینآمیز و پردردسر است، ولی تنها چیزی که ارزشمند است و باعث تحمل این سختیها میشود، شنوندگان هستند که یکایک برای ما عزیز هستند. در برخورد با آنها خستگی آدم بیرون میرود. اگر کسی هدفهای دیگری را دنبال کند راههای بسیاری وجود دارد که دردسر کمتری هم دارد. ولی ما نمیتوانیم خودمان را به کنسرتهای ایران و اروپا محدود کنیم و باید با مخاطب آمریکایی هم ارتباط داشته باشیم.
سوال آخر، چرا باید جوان و هنرمند آرامی مثلی شما در 4 سال اخیر فقط با مجله فرهنگ و آهنگ مصاحبه کند؟
من از مصاحبه خیلی بدم میآید، برای اینکه خیلی اهل حرف زدن نیستم و نگرانم که مبادا در حرفهایم چیزی جنبه خودنمایی پیدا کند. خیلی از موزیسینها در موسیقی زحمت زیادی کشیدهاند و به جایگاهی رسیدهاند. اینها باید مصاحبه کنند تا مردم از تجربیات آنها استفاده کنند. من هنوز در آغاز راه هستم و فکر میکنم اگر موضوع مصاحبه موسیقی آوازی باشد، صحبت با پدر من خیلی پربارتر میتواند باشد. اگر هم موضوع شناخت کاراکتر و نوع زندگی من باشد باز هم اول راه هستم و خیلی شاید برای مردم مهم نباشد. به همین جهت همیشه از مصاحبه پرهیز میکنم، مگر اینکه حرفی برای گفتن داشته باشم. گاهی اوقات خیلی به مصاحبه راغب بودهام چون موضوعی در ذهنم داشتهام که مایل بودهام آن را مطرح کنم اما در غیر این صورت علاقهای به مصاحبه ندارم. من ترجیح میدهم کارم را بکنم تا اینکه حرف بزنم.
شما متولد چه سالی هستید؟
متولد سال 54 هستم و 33 سال دارم.
وقتی 20 سال داشتید، چه دیدگاهی راجع به 33 سالگیتان داشتهاید و چقدر به آن جایگاه رسیدهاید؟
صددرصد به آن جایگاه رسیدهام. زمانی که بیست سال داشتم آرزو داشتم که در 33 سالگی در آتلانتا با مجله تندیس (پردیس؟) مصاحبه کنم و حالا به آرزویم رسیدهام. ولی هیچوقت آرزوی خاصی نداشتم. همیشه در لحظه پیش رفتهام و فکر خاصی نسبت به اینکه به کجا برسم نداشتهام.
شما هنوز در زمین فیضیه نزدیک جمشیدیه فوتبال بازی میکنید؟
آنجا نمیروم ولی جاهای دیگر بازی میکنم. یک جایی برای بازی میرفتیم که آقای حیدریان که کاپیتان تیم ملی فوتسال هست هم میآمد. آنجا با هم آشنا شدیم و ایشان به من خیلی لطف داشت و بعضی اوقات من را دعوت میکرد که با آنها بازی کنم و واقعا بچههای تیمشان من را تحمل میکردند چون من بازیام خیلی خوب نیست، آنها بازیکنان حرفهای بودند ولی من خیلی دست و پاچلفتی بازی میکردم. آنقدر بازی آقای حیدریان قشنگ بود که من بازی خودم را فراموش میکردم و غرق بازی ایشان میشدم. بعد به فوتبال سالنی بیشتر علاقهمند شدم و آن را جدیتر دنبال کردم.
شما وبسایت شخصی ندارید؟
نه.
چه اسمی برای دختران گذاشتید؟
یاسمین.
سیاستمدار: کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.
مشاور: کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.
حسابدار: کسی است که قیمت هر چیز را می داند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.
بانکدار: کسی است که هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.
اقتصاددان: کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.
روزنامه نگار: کسی است که %50 از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و %50 بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند.
ریاضیدان: مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهیه می گردد که آنجا نیست.
هنرمند مدرن: کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد.
فیلسوف: کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.
روانشناس: کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.
جامعه شناس: کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند، او به مردم نگاه می کند.
برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند.
تلاش دانشمندان برای زنده کردن انسانهای اولیه
دانشمندان پس از زنده کردن دی.ان.ای یک گرگ مرده سعی دارند دایناسورها و انسانهای اولیه را هم زنده کنند. به نوشته روزنامه اینترنتی روسی اوترا، گروهی از دانشمندان استرالیایی و امریکایی که به تازگی موفق شده اند دی.ان.ای گرگی را که در سال 1936مرده بود را با تزریق به بدن یک موش زنده کنند معتقدند امکان استفاده از همین روش برای زنده کردن سایر موجودات منقرض شده از جمله ماموتها، دایناسورها و حتی انسانهای اولیه وجود داردکه البته برای این کار باید به مقدار کافی به دی.ان. ای این حیوانات دست یافت. به گزارش واحد مرکزی خبر، این محققان اظهار داشتند، برای احیا کردن دی.ان.ای موجودات منقرض شده نیازی به ژنهای دست نخورده آنها وجود ندارد ولی باید بخشی از پوست آنها که دردمای 180 درجه سانتیگراد در ازت مایع نگهداری شده مورد آزمایش قرار گیرد.
برنامه ی پرسش و پاسخ، رادیو معارف:
شنونده: الو؟
مجری: سلام العلیکم، خودتونو معرفی بفرمایید و بعد سوالتونو از حاج آقا مطرح کنید
شنونده: من خانم فلانی، دانشجوی ِ رشته ی فقه و الاهیات در مقطع کارشناسی ارشد هستم و سوالم از حاج آقا اینه که :
با توجه به واجب بودن جواب سلام ، می خواستم بدونم وقتی مجری یا گوینده های اخبار و … در تلویزیون به بیننده ها سلام می کنن، آیا جواب دادن برای بیننده ها واجبه یا نه؟ با تشکر از برنامه ی خوبتون.
حاج آقا: در این مورد بین آقایون مراجع هم بحث هست
عده ای معتقدند که : بله واجبه ، چرا که در این مورد تنها فاصله ی بین طرفین زیاده وگرنه سلام ، همان سلام است و جوابش واجب.
اما عده ی دیگری از فقها نظرشون بر این است که : نه چون مجری به شخص خاصی سلام نمی کنه و به بیننده گان در مجموع سلام می کند، پس جواب ِسلام بر تک تک بیننده ها واجب نیست.
اما احتیاط واجب بر آن است که اگر برنامه زنده بود دادن ِجواب سلام واجبه، اما اگر برنامه تولیدی بود، به این معنی که در همین زمان مجری در استدیو در حال اجرای برنامه نیست و این برنامه قبلان ضبط شده ، جواب سلام مستحب است نه واجب.
شنونده: خیلی ممنون حاج آقا از جواب ِکاملتون.
طنز هفته :
۱۲ روش شناسایی ایرانیهای
مقیم خارج
توجه: دوستان عزیز خارج از کشور توجه کنند اینها طنز
هستند و فقط برای سرگرم شدن شما عزیزان میباشد
خواهش میکنم با آرامش کامل این طنز را مطالعه فرمایید و
ما قصد توهین به هیچ یک از ایرانی های عزیز را نداریم.
1- شلوار لی با پیرهن و کفش اسپرت میپوشند
2- موقع حرف زدن S را “اس” تلفظ میکنند.
3- جمله های کوتاه مثل How is going on را با Accent نزدیک به انگلیسی تلفظ میکنند اما اگر جمله از 5 کلمه بیشتر شود انگلیسی را فارسی صحبت میکنند.
4- در هر 10 کلمه یکبار از لغت Actually استفاده میکنند. در 10 کلمه بعدی از To be honest
5- در ایران ماهی یکبار به زور حمام میرفتن اما در خارج هر روز دوش میگیرند و اگر کسی بوی بد دهد انتقاد میکنند.
6- به ظاهر وانمود میکنند که مثل خارجی ها Care نمیکنن اما زیر چشمی فضولی میکنند.
7- اگر لغت یا اصطلاح جدید انگلیسی یاد بگیرند در اولین فرصت ممکن جلوی دوستان ازش استفاده میکنند.
8- وقتی ایرانی جدید میاد با هیجان فرد جدید الورود را به Shopping Centre برده و طوری با هیجان توضیح میدهند که انگار 100 سال اینجا بودن و همه اینها را خودشان ایجاد کرده اند.
9- اگر به یک هندی یا پاکستانی توهین شود از او حمایت میکنند و صحبت از Discrimination و Racism میکنند اما اگر همین اتفاق برای یک ایرانی غریبه بیافتد خارجی میشوند و Care نمیکنند.
10- همیشه در حال Sue کردن هستند.
11- توی ایران اگر خواهرشون دوست پسر داشت تیکه پارش میکردن اما اینجا روشن فکر هستن و مشکلی با این موضوع ندارن.
12- موقعی که ایران میرن کارت شهروندی یا گواهینامه رانندگی خارجی جلوی دیگران همش از جیبشون می افته بیرون و میگن Oh shit و برش میدارن.