کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

چند نظر ... لطفا جبهه نگیرید...!!!!!

اینا که این پایین می خونید فقط چند تا نظر و عقیده هستش که دلیلی هم نداره که حتما درست باشه پس نظرتونو در موردش برام بنویسید ولی جبهه نگیرید. 

 

 

 

 

گفتارخردمندانه

شاید هدف از زندگی ما  این دنیا این نباشد که خدا را بپرستیم، بلکه این  باشد که او را خلق کنیم.

/ آرتور کلارک/

 

اگر خدا وجود میداشت، من فکر میکنم که بعید است او آنقدر بیهوده و لوس باشد که از اینکه افرادی در وجود داشتن او شک کنند آزرده شود."

/برتراند راسل/

 

 

یک فیلسوف تابحال هرگز یک روحانی را نکشته است، در حالیکه روحانیون فلاسفه زیادی را کشته اند.

/دنیس دیروت /

 

 

وقتی که مردم بیشتر آگاه میشوند، کمتر به روحانی و بیشتر به معلم توجه میکنند.

/رابرت گرین اینگر سول/

 

 

 

 

دین بهترین وسیله برای ساکت نگه داشتن عوام است.

/ناپلئون بناپارت/

 

وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند، در دستشان کتاب مقدس داشتند و ما در دست زمینهایمان را داشتیم، پنجاه سال بعد، ما در دست کتاب های مقدس داشتیم و آنها در دست زمین های ما را داشتند.

/جومو کیانتا/

 

لازم نیست کسی دست بدامن خدا بشود تا شرایط اولیه ی آفرینش کیهان تنظیم شود ولی اگر کسی چنین بکند او (خدا) میبایست برابر قوانین فیزیک عمل کرده باشد.

/استفن هاوکینز/

 

 

 

 

مذهب تنها برای بردگی انسان ها خلق شده است.

/ناپلئون/

 

 

روحانى نسبت به برهنگى و رابطه طبیعى دو جنس حساسیت دارد، اما از کنار فقر و فلاکت مى گذرد.

/سوزان ارتس/

 

 

کشیش ها مى گویند که آنها به مردم بخشیدن و خیریه را مى آموزند. این طبیعى است. چون آنها از پول صدقه مردم زندگى مى کنند. همه گداها مى آموزند که مردم باید به آنها پول بدهند. 

/رابرت گرین اینگر سول/

 

 

قسمتهایى از انجیل را که من نمى فهمم ناراحتم نمى کنند، قسمتهایى از آن را که مى فهمم معذبم مى کنند.

مارک تواین/

ماجرای سفر من و خدا با دوچرخه

مطلب قشنگیه حتما تا آخرش بخونید

    ماجرای سفر من و خدا با دوچرخه

  

زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن بردارد.

اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌کند تا بعداً تک تک آنها را به‌رخم بکشد.


 

بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید

ادامه مطلب ...

چکامه ای زیبا از علی شریعتی

 

 

خدایا کفر نمی‌گویم

   

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . . .


برتولت برشت - اگر کوسه ها آدم بودند

 
دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای " کی " پرسید:

اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟

آقای کی گفت : البته ! اگر کوسه ها آدم بودند

توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی میساختند

همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند

مواظب بودند که همیشه پر آب باشد

هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند

برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد

گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا میکردند

چون که

گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !

برای ماهی ها مدرسه میساختند

وبه آنها یاد میدادند

که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند

درس اصلی ماهیها اخلاق بود

به آنها می قبولاندند

که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است

که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند

به ماهی کوچولو یاد میدادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند

و چه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند

آینده یی که فقط از راه اطاعت به دست میآیید

اگر کوسه ها ادم بودند

در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت

از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند

ته دریا نمایشنامه به روی صحنه میآوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان

شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه میرفتند

همراه نمایش آهنگهای محسور کننده یی هم مینواختند که بی اختیار

ماهیهای کوچولو را به طرف دهان کوسه ها میکشاند

در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت

که به ماهیها می آموخت

"زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود"


برتولت برشت


اولین شانس

اولین شانس

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.

 به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد.

 کشاورز گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست.

 من سه گاو نر را یک به یک آزاد میکنم،و......

ادامه مطلب ...

دکتر علی شریعتی:جملاتی از کتاب: "گفتگوهای تنهایی"

 دکتر علی شریعتی:

 

اگر آنها نام خویش را به نان فروختند من بر آب دادم. اگر آنها لذت بردند من غم آوردم و اگر آنها همچمون عنصری ز زرآلات خوان گستردند من همچو مولوی در آفتاب شکفتم و در خورشید سوختم. سفره از دل گستردم و مائده از درد نهادم و شراب از خون سر کشیدم. ...

ادامه مطلب ...

خواب دیدم قیامت شده است

 

خواب دیدم قیامت شده است

   

هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان.

خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم : «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»

گفت : «می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم : «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...»

نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لِنگش کشیم و به تهِ چاله بازگردانیم !

October 1973 interview ....

محمدرضاشاه در اکتبر 1973: احتمالا در آینده با عراق جنگ خواهیم کرد/ جنگ جهانی سوم بر سر ایران خواهد بود!

" بسیاری از مردم تصور می کنند جنگ جهانی سوم جز برای مدیترانه در نخواهد گرفت، اما من فکر می کنم خطر در گرفتن آن بخاطر ایران خیلی بیشتر است

....................و 

 

روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید

ادامه مطلب ...

مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفّقیت چیست.

مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفّقیت چیست.

 
سقراط به او گفت، "فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو بگویم." صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت.
سقراط از او خواست که به سوی رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد. به لبهء رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانهء آنها رسید.
ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را خلاصی بخشد.
همین که به روی آب آمد، اوّل کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه فرو فرستاد. سقراط از او پرسید، "زیر آب که بودی، چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟" گفت، "هوا."
سقراط گفت، "هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفّقیت را مشتاق بودی، تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ راز دیگر ندارد."

بدون توضیح ... فقط تا آخرشو بخون...

احتشام السلطنه از رجال نسبتا خوشنام تاریخ ایران، به عهد سلطنت مظفر الدین شاه - شاه محمود! و محبوب! قاجار- سفیر ایران بودند در ولایت آلمان. در خاطرات ایشان نقل است که شاه مظفر در سفر دومشان به اروپا قصد دیدار از آلمان را داشته اند و احتشام السلطنه به عنوان سفیر، مسئول هماهنگ کردن برنامه ها. ازداستان خست! آلمانیها و عدم رضایت قلبی آنان ازمیزبانی صد نفر خدم وحشم  و نیزپرهیز بی دلیل! ازاعطای نشان -به آشپز باشی تا خود جناب پادشاه- که بگذریم، داستان کدورت خاطر مظفر الدین شاه شنیدنی است:ظاهرا قطار حامل پادشاه و همراهان، در مسیر فرانسه به آلمان، از ناحیه ی "آلزاس" عبور می کند. وقتی پادشاه می شنوند که این ناحیه تعلق تاریخی به فرانسه دارد اما ضمیمه ی خاک آلمان شده است، به شدت منقلب می شوند. امین السلطان مراتب کدورت خاطر شاه قاجار را به نماینده ی دولت آلمان اعلام می دارند. "دکتر روزن" در جواب می گویند: "به عرض پادشاه برسانید که خاطر مبارکشان در عبور قطار از قفقاز- که تعلق تاریخی به ایران دارد و در اثر بی کفایتی پدران ایشان ضمیمه ی خاک روسیه شده- مکدر نشد اما برای ملت فرانسه کاسه ی داغتر از آش شده اند؟! ما این ناحیه را از جد بزرگوار ایشان نگرفته ایم و این خرده فرمایشات هم، ایشان را وکیل و وصی ملت بزرگ فرانسه نمی کنند."

بر همین قیاس، محمود شاه ما هم تضییع حقوق دانشجویان و نویسندگان و زنان و کودکان و اقلیتهای قومی و زبانی و مذهبی را در کشور خود نمی بینند و وکیل و وصی ملت بزرگ فلسطین شده اند.