کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

خدمت به علم...!!!

دکتر ژوزف ایگناس گیوتین پزشکی فرانسوی بود که هنگام وقوع انقلاب کبیر فرانسه دردانشگاه پاریس تدریس می کرد. او که بعد از انقلاب به عضویت مجمع انقلابی فرانسه در آمده بود، نخستین فردی بود که در سال ۱۷۸۹م. در مجلس موسسان فرانسه پیشنهاد کرد که به جای اعدام متهمان با وسیله ای زجرآور، سر آنها با ماشین مخصوصی از بدن قطع گردد. مجلس موسسان فرانسه با پیشنهاد وی موافقت کرد و دستگاه گیوتین را که قریب به یک قرن قبل و به مدت کوتاهی در ایتالیا استفاده شده بود را وارد کردند. دستگاه ژوزف گیوتین از سوی آنتوان لویی، جراح و دبیر مادام العمر آکادمی جراحی رسما تایید شده بود. پس از وقوع انقلاب در فرانسه تعدادی کثیری توسط همین دستگاه اعدام شدند افرادی که بسیاری از آنها در به ثمر رسیدن انقلاب نقش بسزایی داشتند یکی از این افراد فیزیکدان و شیمیست معروف لاوازیه بود . لاوازیه بعد از اینکه به اعدام با گیوتین محکوم شد تصمیم گرفت در آخرین لحظات زندگی هم به علم خدمت نماید . او به شاگردان خود گفت : احتمالا جایگاه حواس و شعور انسان می بایست در سر ( مغز ) انسان باشد بنابر این پس از جدا شدن سر از بدن احتمالا باید تا چند لحظه هنوز حواس و هشیاری فرد کار بکند شما پس از اینکه سر من به وسیله گیوتین قطع شد فورا آن را روی دست بالا بگیرید، من شروع به پلک زدن می کنم شما تعداد پلک زدن های مرا بشمارید تا زمان تقریبی از بین رفتن هشیاری و مرگ کامل به دست بیاید . پس از اینکه لاوازیه اعدام شد سر او را بالا گرفتند و او بیش از ده بار پلک زد و این واقعه در تاریخ به ثبت رسید

سوال: چرا مرغ از خیابان رد شد؟...!!!



ــ ارسطو : طبیعت مرغ اینست که از خیابان رد شود.

ــ موسی : و آنگاه پروردگار ازآسمان به زمین آمد و به مرغ گفت به آن سوی
خیابان برو و مرغ چنین کرد و پروردگارخشنود همی گشت.

ــ مارکس : مرغ باید از خیابان رد میشد . این از نظر تاریخی اجتنابناپذیر بود .

ــ خاتمی: چون میخواست با مرغهای آن طرف خیابان گفتگوی تمدنها بکند

ــ ریاضیدان : مرغ را چگونه تعریف میکنید؟

... 

بر روی ادامه مطلب در ذیل کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

گوش دل بشنوید این سخنان زیبا و مفهومی را...!!!

پشت سرم حرف بود…
حدیث شد…
می ترسم آیه شود !
سوره اش کنند به جعل !
بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل
.
.
.
آدمیزاد بی غذا دو ماه دوام می آورد
بی آب ، دو هفته
بی هوا ، چند دقیقه
بی”وجـــدان”، خـیلی . . .
متاسفانه خیلی !
.

بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید

ادامه مطلب ...

راه حل...!!!

یه شب سه نفر اشتباهی دستگیر میشن و در نهایت ناباوری به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم میشن....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی

خوب بقیه داستان هم مشخصه، مسوولین زندان مشکل رو میفهمن و موفق به اعدام فرد میشن

....

نتیجه: لازم نیست همه جا راه حل مشکلات رو عنوان کنید ...!!!

فرق مدیر و مهندس...!!!

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید:


"ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"


مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ً
۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴ ۸۷ و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ ۳۷ هستید.
مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید


مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟؟"


مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"


مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.


مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟؟؟"


مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.
اطلاعات دقیق هم به دردتان نمیخورد!

عزرائیل در سی سی یو!!!!!!!!!

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.

این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات

و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.

کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.

به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث

و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده

این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...
دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه

حفظ حیات ( Life support system) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد !!!

یک داستان مهیج - طبقه دوم خطرناک...!!!

سم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است.
روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید.
او که بسیار خسته بود به خودش گفت: تا اتوبوس بیاید، کمی بخوابم.
بیست دقیقه بعد، اتوبوس آمد. این اتوبوس دو طبقه بود.
سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: آه می توانم دراز بکشم و کمی بخوابم.
او سوار اتوبوس شد و در حالی است که داشت به طبقه دوم می رفت،
پیرمردی که کنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: بالا نرو، بسیار خطرناک است.
سم ایستاد. از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی گوید.
نیمه شب بود و حتما پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود.
سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد.
با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیت از هر چیزی مهم تر بود.
او روز بعد هم دیر به خانه برمی گشت و سوار همان اتوبوس شد
و از این جالب تر این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود متعجب شد.
پیرمرد با دیدن او گفت: پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است.
سم در پایین پله ها به بالا نگاه کرد، بسیار مخوف به نظر می رسید.
دوباره در انتهای اتوبوس جای پیدا کرد و نشست.
شب سوم هم سوار همان اتوبوس شد، پیرمرد باز هم در همان جای اتوبوس بود.
این بار سم چیزی نگفت و در انتهای اتوبوس نشست.
در همان موقع پسر دیگری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم می رفت
که پیرمرد به او گفت: پسرم بالا نرو، خطرناک است.
پسر پرسید: چرا؟
پیرمرد گفت: مگر نمی بینی؟
طبقه دوم راننده ندارد!
پسر در حالی که بلند می خندید به طبقه بالا رفت

و به راحتی دراز کشید و خوابید.

جدی نگیررررررررررررر درست میشه...!!!

 

بیاید به عمه های عزیز احترام بگذاریم

دهه 60ای ها...!!!!

بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ؛ معلمتون نیومدهیکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه
.
.
.
شما یادتون نمیاد اونوقتا شعر “قسم به اسم آزادی” از تلویزیون پخش میشد باهاش غلط غلوط میخوندیم تا میرسید به جای “همه به پیش … به یکصدا …”یه دفعه به تقلید از خواننده هاش اوج میگرفتیم و با شور داد میزدیم “جامدادی عزیز ما” !
.

 

بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید

ادامه مطلب ...

با همه مشکلاتم باز طرفدار شادی و خنده ام...پس بخند...!!!

صبح رفتم تیغ ژیلت فیوژن بخرم؛ فروشنده گفت:
بستهء چهار تاییش 50 هزار تومن....!!
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه.. رفتم رساله رو ورق زدم ، دیدم نوشته:
المَحاسِنُ زینَتُ الرَجُل

جبران خلیل جبران...!
.
.
خلیل جبران به گوشم ! =))))))) 


  
پریرﻭﺯ ﻣﺸﺎﯾﯽ ﺑﺮﮐﻨﺎﺭ ﺷﺪ، دیرﻭﺯ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﺎﺕ

ﯾﺎﺩ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ 85 ﻣﯿﺮﺳﻪ ﺷﺮﻭﻉﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﯾﺾ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﻭﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺕ ﺯﺭﺩ ﺩﺍﺭﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺧﺮﺍﺝﻧﺸﻦ ﻭ ﺑﺘﻮﻧﻦ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﻻﺍﻗﻞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻦ!
  


 داداشم زد شیشه ادکلونو شیکوند با عجله میگه زود باش چند تا لباس بیار بکشیم روش حیفه :)))
تو کف مدیریت بحرانشم به خدا



تو مراسم تعزیه نطنز رسمه دخترا مجرد اون ور حوض میشینن پسرا و مادراشون اینور حوض دخترا رو به هم نشون میدن انتخاب میکنن ! امام حسین و یزیدم اون وسط اسب سواری میکنن!!



ایشالا محرم تموم بشه، این مختار هم یه استراحتی بکنه، طفلی از صبح تا شب داره تو همه کانالهای تلویزیون شمشیر میزنه!


همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما پول‌دارها محترمترند .
همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرف‌دارترند .
همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما خانم‌ها مقدم‌ترند .
همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما مرد ها مهم ترند .
البته تبعیضی در کارنیست .
در کل همه آدم‌ها با هم برابرند ، اما بعضی‌ها برابرترند...
 
  

اگر صلۀ رحم به جا نمی‌آورید، اگر فامیلهای دورتان را تا به حال ندید، کافیست با دوست دختر خود در سطح شهر تردد کنید. اموات خود را نیز خواهید دید!

امروز 50 متر دنبال اوتوبوس دویدم ؛
بعد راننده نگه داشت گفت: میخوای سوار بشی..؟؟!
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ!!!! فقط میخواستم سفر خوشی رو برات آرزو کنم



وقتی بچه بودیم زنگ یه خونه رو که میزدیم در نمیرفتیم،وامیستادیم تاصاحبخونه در رو باز کنه بعد قدم زنان از جلوش رد میشدیم!
اونم محاسبه میکرد با خودش میگفت:کسی که زنگ رو زده الان رسیده سر کوچه پس اینا نیستن!!
از همون طفولیت علم فیزیکمون خوب بود



ما راهنمایی بودیم کشف کردیم اگه تعداد شهدای کربلا رو ضربدر ۲ کنیم جذر بگیریم به تعداد اماما میرسیم. میخواستیم خوارزمی شرکت کنیم..



یادش بخیر چقدر اسکل بودیم.نیم ساعت دست به سینه مینشستیم تا مبصر اسممون رو جزو خوبهای کلاس بنویسه.بالاش هم ستاره بذاره :| بعد معلم میومد بدون نگاه کردن به لیست خوبها و بدها تخته رو پاک میکرد :| و چقدر اسکل تر بودیم که زنگ بعدی هم دست به سینه میشستیم :



بـابـا بـزرگـم بــا کـَـمَــر دولـّا رفـتـه داروخـونـه عـصا بـگیـره..

یـارو مـیگه:پــدر جان, عصـا بــرای کـَـمَــر دَردِت مـی خـوای؟!!

بـابـا بـزرگـم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ حـضرت مــوسی کـلاسهـای

تــبــدیــلِ عــصـا بــه اژدهـا گـذاشتـه،دارم میـرم اونجـا..!!



کردین وقتی با مامانتون درد و دل می کنین خیلی با دقت و دلسوزی گوش می کنه بعد دو روز بعدش همون حرفارو بر ضدتون استفاده می کنه؟



واردات تقریبا تمام اجناس به کشور ممنوع شده ، اونائیم که آزادن ، کشورهای دیگه به ما نمیفروشن ، خدا این قاچاقچیا رو از ما نگیره ، الان چشم امید ملت فقط به دستهای توانای اوناست .



مغز آدم هم عجیب جونوریه ! یادش میمونه که یه چیزی یادش رفته اما یادش نمیمونه که چی یادش رفته !
امیدوارم خدا در ورژن های بعدی این باگ رو رفع کنه


این روزا هرچی فکر میکنم با خودم کلنجار میرم میبنم ما ایرانیا از امام حسین و یاراش مظلوم تریم فقط فرقش اینه هنوز به تاریخ نپیوستیم هنوز داغیم حالیمون نیست یه 100 سال دیگه مداحا روضه ایرانیو 72 میلیون مظلوم و میخونن ...!!!



دیروز رفته بودم بیرون دیدم یه پسر بچه 5-6 ساله داره گریه میکنه....

رفتم جلو گفتم : آخی آقا پسر گم شدی؟!

دیدم خودشو جمو جور کرد گفت : پـَـَـ نــه پـَـَــــ یاد آخرین خطبه ی آقا افتادم، یه آن بغضم گرفت......!!

اینا بچه نیستن که اورانگـــوتانن...!!!!!......!!!!



اگه پلی استیشن قبل از سال 57 اختراع میشد اونوقت مردم میفهمیدن:" دیو چو بیرون رود " فرشته نمیاد بلکه میرن مرحلۀ بعد و یه دیو سخت تر میاد! :|



ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖﺍﻃﺮﺍﻓﻤﻮﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺷﻪ ... ﻫﻤﻮﻥ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﻤﻮﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﺎﻓﯿﻪ ...!!

چرا بند ِ کفش ُ گره میزنی باز میشه ، هدفون ُ باز میذاری گره میخوره ؟!؟



شما که یادتون نمیاد ، خانواده که میرفتن بیرون، بعد با هیجان میرفتیم پای ماهواره، بعد شروع به رمز گشایی می کردیم :
شماره شناسنامه بابا؟
شماره شناسنامه مامان؟
چها رقم پلاک ماشین از راست؟
چها رقم پلاک ماشین از چپ؟
شماره شناسنامه من؟ نه منو که آدم حساب نمیکنه :|
تاریخ تولده بابا یا مامان؟
تاریخ تولده زنه همسایه؟
ینی اِف بی آی هم مثه ما موفق به همچین تجربه رمز گشایی نشده بود:

چقدر سخت می خندی...!!!

مادره خطاب به پسرش: نیوتن رو میشناسی ؟

پسره: نه، کی هست ؟

مادره: اگه به درسات بیشتر توجه میکردی میشناختیش !


پسره: خیلی خوب، پروین خانوم رو میشناسی ؟

مادر: نه !!!


پسره: اگه به جای من به شوهرت بیشتر توجه میکردی میشناختیش... :|

--------------- 

 

 

اگه یه روز صبح خیلی خوشحال از خواب بلند شدی و دیدی
نه غمی ، نه زنی ، نه بدهی ،نه دردی !
بدون دیشب تو خواب مردی !
روحت شاد و یادت گرامی !  

-------------- 

چو هرگز نیابی نشانی ز شوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی.

ستاد تشویق دختران به درس خواندن 

--------------- 

اگه کنترلت رو از دست دادی ، هیچ نگران نباش ، برو یکی دیگه بخر 

--------------- 

میگن واسه کسی بمیر که برات تب کنه ،

الان یه نمه تب دارم ، برنامت چیه ؟  

------------ 

گرگه در خونه بزبزقندی رو میزنه ؟
شنگول میگه : کیه ؟
گرگه میگه : منم آقا گرگه …
شنگول و منگول و حبه انگور تحت تاثیر صداقتش قرار میگیرن و درو باز میکنن  

---------- 

ای همه وجود من

ای کسی که پا گذاشتی رو قلب من

ای کسی که درو بستی به روی من درو باز کن دستم مونده لای در